علوم اعصاب امروز

 



روانکاوی در عصر علوم اعصاب - چه کسی چه کسی است

 

  ویلانایانور اس راماچاندران ویلانایانور اس. راماچاندران یک عصب شناس و عصب شناس التقاطی، اصیل و جذاب است. خاستگاه او از جنوب هند، پیشینه علمی چشمگیر و تجربه فرهنگی گسترده او پایه و اساس کار او با ذهن باز و در حال گسترش است. او تحصیلات پزشکی خود را در چنای و تحصیلات تکمیلی خود را در کمبریج به پایان رساند و در آنجا مدرک دکترا گرفت. او در حال حاضر مدیر مرکز مغز و شناخت در دانشگاه کالیفرنیا-سن دیگو و همچنین استاد کمکی زیست شناسی در موسسه سالک است.  عناوین و جوایز او بیش از حد قابل ذکر است، اما لازم به ذکر است که او توسط معتبرترین موسسات، از بریتانیا تا ایالات متحده، از اروپا تا هند مورد تقدیر قرار گرفته است. راماچاندران که به خاطر مطالعاتش در مورد اندام فانتومی شهرت جهانی دارد، نشان داد که تداوم بازنمایی مغزی اندام گمشده زیربنای ادراک و درد مرتبط با اندام گمشده است. علاوه بر این، او یک روش ساده و نوآورانه - جعبه آینه - را برای کاهش درد اندام فانتوم از طریق تحریک بصری اندام طرف مقابل، به منظور سازماندهی مجدد نقشه های عصبی پیشنهاد کرد. تحقیقات او همچنین به حوزه وسیعی از مغز-ذهن فیزیو پاتولوژیک، از جمله سینستزیا، سندرم کاپگراس، رابطه بین مغز و زبان، آگاهی، اساس عصبی پدیده‌های مذهبی و بسیاری موضوعات دیگر مربوط می‌شود. راماچاندران با بیش از 180 مقاله، یکی از برجسته ترین عصب شناسان جهان به شمار می رود. راماچاندران هرگز دوگانگی خود را نسبت به روانکاوی، یعنی شیفتگی عمیق و در عین حال دوری از جنبه هایی که از نظر او فاقد پایه علمی است، پنهان نکرده است. با این حال، همراه با انقلاب کوپرنیک و داروین، راماچاندران مفهوم سازی فروید از ناخودآگاه را به عنوان یکی از سه انقلاب محوری در تاریخ تفکر علمی می داند.  روان پویایی فرویدی در برخی از کارهای راماچاندران با مبانی عصبی مرتبط است و او علاقه خاصی به مکانیسم های دفاعی نشان می دهد. زمینه عصبی گاهی اوقات با درک روان پویایی آسیب شناسی خاص در تضاد است. برای مثال، برای روانکاوی، فتیشیسم دارای منشأ روان‌زای شناخته شده‌ای است که در نوشته‌های خود فروید و نویسندگان پس از فروید مشهود است. به گفته راماچاندران، بازنمایی مغزی اندام تناسلی بسیار نزدیک به نمایش پا است و در برخی از افراد نوعی همپوشانی وجود دارد که برانگیختگی جنسی ناشی از تحریک پا شریک جنسی را توضیح می‌دهد - از طریق نورون‌های آینه، تحریک موضوع را هیجان زده می کند. وضعیت مشابهی در یک سندرم نادر، آپوتمنوفیلیا رخ می‌دهد: بیمار یک عضو را تشخیص نمی‌دهد، و نیاز غیرقابل مهار آن را به قطع کردن احساس می‌کند. به گفته راماچاندران، عدم نمایش آن اندام باعث اختلال در درک اندامی می شود که از نظر عصبی به بیمار تعلق ندارد. میل یا نیاز به از بین بردن آن ناشی از این تصور نادرست است. به گفته راماچاندران، توضیح روان پویشی این سندرم نادرست است. اما، ممکن است بپرسید، آیا یک صورت فلکی روانی خاص، در اوایل دوران نوزادی، یا حتی در طول زندگی پیش از تولد، می تواند این تغییر عصبی خاص و در نتیجه عدم بازنمایی را که منجر به آپوتمنوفیلی می شود، القا کند؟ به گفته راماچاندران، برخی از اختلالات جنسیتی می تواند به اشکال مشابهی از تغییرات مغزی مرتبط باشد. راماچاندران در سال‌های گذشته، در تداوم مفهوم‌سازی زیبایی‌شناسی اعصاب توسط Semir Zekis، به تحقیق در این زمینه جذاب پرداخته و پیشنهاد می‌کند (همراه با W. هیرستین) درک اصلی از "زیبایی" است که جهت گیری تکاملی دارد. علایق راماچاندران حوزه‌های متعددی از رشته‌های مختلف، از شعر گرفته تا موسیقی، از دیرینه‌شناسی (دایناسوری به نام او، Minotaurasaurus Ramachandri نامگذاری شده است) تا باستان‌شناسی را در بر می‌گیرد (او مقاله‌ای در مورد شباهت خط‌های ایندو و جزیره ایستر منتشر کرد).  


جوزف لو دوکس
جوزف لو دوکس رهبر و ترانه سرای گروه راک "آمیگدالوئیدها" است - یک طرف شگفت انگیز از یکی از مشهورترین و برجسته ترین دانشمندان علوم اعصاب جهان. لو دوکس که در لوئیزیانا به دنیا آمده، در شهر نیویورک زندگی و کار می کند، جایی که او مدیر موسسه مغز عاطفی و عضو هیئت علمی مرکز علوم عصبی دانشگاه نیویورک است. او همچنین عضو آکادمی ملی علوم است. مطالعات محوری او در مورد مدارهای عصبی، و به ویژه در مورد مدار بقای دفاعی که احساساتی مانند ترس و اضطراب را تشکیل می دهد، از دهه هشتاد به خوبی شناخته شده است، زمانی که تحقیقات او اهمیت سیستم لیمبیک و به ویژه نقش آمیگدال را برجسته کرد. لدوکس به اهمیت مدارهای قشر مغز در تجربه و درک اختلالات ترس و اضطراب اشاره می کند. او اخیراً تئوری خود را به عنوان یک تقسیم مفهومی «دو سیستمی» که مربوط به دو دسته از پاسخ‌ها به یک تهدید است، بازنگری کرده است: الف) تغییرات در واکنش مغز و بدن، ب) حالت‌های احساسی آگاهانه ترس و اضطراب. برخلاف جریان اصلی نظریه عصب‌شناسی فعلی، که ترس را به فعالیت عصبی ساقه مغز مرتبط می‌کند، لدوکس بر سیستم زبانی چند جزئی به‌عنوان یک عملکرد قشری ضروری ذهن که برای ارزیابی و تشخیص احساسات ضروری است، تمرکز می‌کند. مفهوم بسیار پیچیده آگاهی، با سطوح سه گانه آن یعنی نمایش مرتبه اول، مرتبه بالاتر (HOR) و بازنمایی مرتبه بالاتر یک بازنمایی (HOROR)، حوزه دیگری از تحقیقات او است که با احساسات و حافظه آمیخته شده است. برای روانکاوان، تفکر لدوکس از دیدگاه نظری از جنبه‌های اساسی بسیار مرتبط است: به دلیل پیامدهای آن در مورد انعطاف‌پذیری سیناپسی سیستم عصبی، و در نتیجه اثربخشی روان‌درمانی. در مورد درک احساسات و اهمیت زبان؛ با توجه به مطالعات خود در مورد آگاهی و ارتباط آن با مکانیسم های ناخودآگاه و دفاعی. علاوه بر این، از دیدگاه بالینی، پویایی عصبی اضطراب، ترس، حملات پانیک و فوبیا در تشخیص و درمان بسیار مفید است.  
توسط کلودیا اسپادازی، عضو کامل MD، انجمن روانکاوی ایتالیا (SPI)
 

در تمرکز

فرانچسکو کاستله و بالارا: نظر در مورد درمان روانگردان (مه 2023)
ویلیگر دی، (2022). چگونه درمان با کمک روانگردان در مغز بیزی کار می کند. جلو. روانپزشکی 13:812180. doi: 10.3389/fpsyt.2022.812180

من انتخاب کرده‌ام که این بررسی محرک از جدیدترین تحقیقات درباره روان‌گردان‌های مرتبط با روان‌درمانی را ارائه و درباره آن اظهار نظر کنم، زیرا می‌تواند به ما کمک کند تا قدرت توضیحی انقلابی مدل پیش‌بینی‌کننده یا بیزی ذهن-مغزمان را بهتر درک کنیم. مدلی که بسیاری از تحقیقات علوم اعصاب را هدایت می کند، که به اصطلاح "رنسانس" تحقیقات در مورد مواد روانگردان، که شاید امیدوارکننده ترین تحقیقات در درمان افسردگی مقاوم باشد، انگیزه زیادی دریافت کرده است.

روان درمانی به هیچ وجه تنها روان درمانی نیست، بلکه برعکس، به طور ضروری شامل یک سهم روان درمانی اساسی است. ویلیگر حتی پیشنهاد می کند که «خود روانگردان ها ... به عنوان ... یک روان درمانی و نه یک مداخله روانپزشکی در نظر گرفته شوند».
 
مقاله کامل را بخوانید


خود و دنیایش در زمان COVID-19
وضعیت بحران بین‌المللی کنونی ناشی از همه‌گیری COVID-19 تأثیر روانی قوی بر ذهنیت‌های ما و احساس ارتباط ما با دیگران و جهان دارد. ما دائماً و به طور مداوم با خطر XNUMX) آلوده شدن، XNUMX) آلوده کردن افراد دیگر، و (iii) از دست دادن روابط اجتماعی تهدید می شویم.

با خروج از این مقدمات، تحقیقات ما با هدف بررسی روانشناختی و پویایی عصبی این پدیده پیچیده است.

در کار خود در مورد ترس وجودی، ما در مورد یافته‌های روان‌شناختی و عصبی اخیر در مورد ترس و اختلالات آن، مربوط به یک پردازش درونی-برونی نامتعادل و تنظیم هیجانی بحث می‌کنیم. ثانیا، ما به پویایی روانشناختی و عصبی خود و دیگران می رویم که با همسویی زمانی- مکانی با جهان مشخص می شود. به دلیل همپوشانی عصبی عاطفه و خود و لایه‌های عصبی-اکولوژیکی عمیق خود، احساسات عاطفی مانند ترس و اضطراب را نمی‌توان جدا کرد و از جهان جدا کرد. آنها دلالت بر رابطه جهان-مغز، و به طور خاص، رابطه خود و دیگری ما دارند.

مقاله کامل را بخوانید
آندریا اسکالابرینی روانپزشکی، دکترا و گئورگ نورتوف MD، دکتری، 2021

 


مبانی (فلسفی) روانکاوی عصبی
عصب-روانکاوی تلاشی است برای پل زدن بین روانکاوی و علوم اعصاب. هدف آن درک کلیت فرد از طریق تلاش علم تجربی عینی برای بررسی مغز و اکتشاف داده های بالینی برای کشف ذهن است. این حوزه جدید پرسش‌های فلسفی مهمی را مطرح می‌کند، مانند اینکه با مشکل ذهن/بدن چگونه برخورد می‌شود و اینکه آیا عصب‌روان‌کاوها موضع ماتریالیستی یا ایده‌آلیستی دارند؟
روانکاوی در یک مکان منحصر به فرد در طیف Weltanschauung قرار می گیرد. فروید در سخنرانی مقدماتی جدید خود در مورد روانکاوی آن را تحت عنوان علم قرار می دهد. با این حال، از آنجایی که این رشته در آزمایشگاه متولد نشده بود، بیمار به عنوان یک منبع معرفت شناختی مطرح شد. بیماران چارچوبی را برای روانکاوی فراهم کردند، به این معنی که مبانی فلسفی آن ممکن است مبتنی بر روش علمی و عوارض جانبی ماتریالیسم نباشد. سپس این سؤال مطرح می شود که مبانی آن چیست؟

روانکاوی اعصاب، مبتنی بر مونیسم دو جنبه ای، استدلال می کند که افراد از چیزی ساخته شده اند که می تواند به دو طریق درک شود، که همانطور که قبلاً گفته شد، مغز و ذهن هستند. با این حال، ما نمی‌توانیم ذهن را به خودی خود بشناسیم، بلکه از نظر پدیدارشناسی انسان بودن را تجربه می‌کنیم، که بازنمایی ناقصی از دستگاه ذهنی ایجاد می‌کند.

این مفهوم از ایده آلیسم شکاک بیان می کند که ما قادر به شناختن نیستیم، بلکه بازنمایی از واقعیت را درک می کنیم که از طریق مدل هایی مانند مدل دستگاه ذهنی فروید بیان می کنیم. این نمایش ها در همه زمینه ها مانند زیست شناسی با میکروسکوپ اتفاق می افتد. علاوه بر این، دانشمندان علوم اعصاب تصویر کاملی از مفاهیمی که در هنگام کاوش در مغز مطالعه می کنند، مانند اعتیاد، ندارند، که آن را نادرست می کند. برای مثال، هنگامی که آنها اختلال مصرف مواد را در مغز بررسی می‌کنند، مدل‌هایی از فعال‌سازی غیرعادی گیرنده دوپامینرژیک پس سیناپسی در مسیرهای مختلف می‌سازند. این تلاش برای مطالعه شواهد تجربی عینی مفید است، اما زمانی که ارزیابی کنیم که دیدگاه ذهنی را از دست می دهیم، ناقص است. به عنوان مثال، رشته علوم اعصاب ما را آگاه کرده است که قشر پیش پیشانی شکمی در خواب مهم است. اما مغز، حداقل با تکنولوژی فعلی pf، نمی‌تواند پاسخی در مورد اینکه مردم چه خوابی می‌بینند یا چرا خواب آن‌ها را دیده‌اند، به ما بدهد. ما آن اطلاعات را از داده های بالینی استخراج می کنیم

ارتباط، که به هر دو صورت انجام می شود، به بهبود بازنمایی ما از فرد کمک می کند. همانطور که فروید در بیوگرافی خود بیان کرده است، «ایده‌ها بخشی از روبنای نظری روانکاوی هستند که هر بخشی از آن را می‌توان بدون از دست دادن یا پشیمانی رها کرد یا تغییر داد، در لحظه‌ای که عدم کفایت آن ثابت شد. اما هنوز چیزهای زیادی برای توصیف وجود دارد که به تجربه واقعی نزدیک‌تر است.» مطالعه مونیسم دو وجهی، عملکرد روانکاوان را آگاه می‌کند و عصب‌شناسان را به یاد خود می‌اندازد.

ایوان هرجون، 2019

ریتم به عنوان داربست معنا

در کار با نوجوانان مشکل دار، به ویژه در مراحل اولیه درمان، به طور مکرر نیاز به گفتن چیزی هر چند بی اهمیت احساس کرده ام. وقتی برای مدت طولانی فکر می‌کردم، یک حس نایب اضطراب مرا ترغیب کرد که صحبت کنم. فقط صحبت کردن، برقراری تماس از طریق کلمات، گاهی اوقات فراتر از معنای کلمات من احساس اهمیت می کردم. نشان دادن تمایل من برای بیان و به اشتراک گذاشتن علاقه ام با سطح مشخصی از صراحت در مورد افکار در حال رشدم، معمولاً بخش مهمی از ایجاد یک رابطه درمانی است. اما اغلب برخی از نوجوانان با سابقه غفلت عاطفی یا سوء استفاده، صحبت کردن با آنها شخصاً مانند اولین تماس است، به طور آزمایشی دراز کردن، و پر کردن شکافی که به نظر بی معنی است. ایجاد یک ریتم مکالمه می تواند به عنوان یک پیش نیاز ضروری برای درمان احساس شود.

این افکار پس از گوش دادن به صحبت های کاترینا فتوپولو در مورد مطالعاتی که با استفاده از لمس عاطفی در موارد بالینی آسوماتوژنوزیا صحبت می کرد، به ذهنم خطور کرد. در کنگره آمستردام انجمن عصب روانکاوی در سال 2015 بود. به یاد دارم که او درباره درمان زنی که مالکیت بازوی راست خود را انکار می کرد صحبت می کرد، جایی که فتوپولو از لمس عاطفی به عنوان بخشی از درمان استفاده کرد. لمس عاطفی - همانطور که در وب سایت انجمن بین المللی مطالعه لمس عاطفی می آموزیم - شامل نوازش آهسته و ملایم پوست مودار (در این مورد بازو) در محدوده های مشخص شده است. سرعت نوازش بین 1 تا 10 سانتی متر در ثانیه و فشار اعمال شده تا 2.5 میلی نیوتن. این نوع لمس از نوع دیگری از سیستم عصبی فیزیولوژیکی استفاده می کند که برای کیفیت های تمایز لمسی استفاده می شود، زمانی که ما قصد داریم کیفیت های فیزیکی یک شی را ثبت کنیم. به اصطلاح فیبرهای آوران CT تخصصی در ثبت کیفیت عاطفی مثبت تماس و تماس با پوست نقش دارند و به تجربه حمایت اجتماعی و احساس مالکیت بدن کمک می کنند. در این مورد هنگام صحبت از وضعیت اسفناک زن روی تخت بیمارستان با آن چیز عجیبی که در آن خوابیده بود "که بازوی او نبود" از لمس عاطفی استفاده شد. این رویکرد منجر به قسمت های تکه تکه شد که در آن زن می توانست با بازوی خود ارتباط برقرار کند و احساسات شدیدی را نسبت به آن تجربه کند. ارائه فتوپولو تکان دهنده و از نظر علمی جذاب بود. 

بعدها، آزادانه با این پارامترهای بسیار خاص ارتباط برقرار کردم، شروع کردم به فکر کردن در مورد ریتم مداخلات کلامی و معنای ریتم. به نوعی منطقی بود که مداخله را به عنوان یک لمس عاطفی کلامی، دراز کردن فعالانه و پذیرش عاطفی در نظر بگیریم. مخصوصاً هنگام کار با بیماران نادیده گرفته شده یا مورد آزار قرار گرفته که الگوی دلبستگی بیش فعال یا کم فعال ناایمن (یا الگوی آشفته هر دو) از خود نشان می دهند، به عنوان یک درمانگر می توانم احساس کنم که باید کم و بیش از نظر کلامی فعال شوم و ریتم خود را تنظیم کنم. مداخلات یک ریتم به دلیل سیر قابل پیش بینی آن در زمان می تواند اطمینان بخش باشد و یک چارچوب زمانی برای لحظه حال فراهم کند. همچنین می تواند نشانه ای از در دسترس بودن عاطفی باشد، با توجه به اینکه خیلی سریع یا خیلی آهسته نیست، چیزی که می تواند نشان دهنده حالت بیش از حد یا کم برانگیختگی در من به عنوان یک درمانگر باشد. وقتی احساس می‌کنم چیزی بسیار مبرم وجود دارد که هنوز نمی‌توان روی آن تأمل کرد، سرعت کلامی خود را در نظر می‌گیرم و سعی می‌کنم از سکوت سهل‌انگیز یا خفه‌کردن کلامی اجتناب کنم، و بر حسب احساس خالی گذاشتن بیش از حد یا اصلاً فضای خالی عمل می‌کنم. قبل از اینکه بتوان الگوها و گام‌های اشتباه را در نظر گرفت و در مورد آنها صحبت کرد، ابتدا باید تجربه‌ای از کنار هم قرار گرفتن داشت.

نوجوانی که به طور خاص به آن فکر می‌کنم، در حفظ موقعیتی که بتواند در مورد خود، بدنش و دیگران بر حسب حالات روحی، سرشار از احساسات، افکار و خواسته‌ها فکر کند، مشکل داشت. تشخیص داده شد که او مبتلا به اختلال بدشکلی بدن است و زمانی که در اتاق با من بود و در مورد وضعیت شخصی خود در خانه صحبت می کرد، اغلب از دست دادن شدید توانایی های ذهنی را تجربه می کرد. در سطح علامتی، او همچنین حملات مسخ شخصیت شدید را تجربه کرد. به نظر می رسید که او وارد حالتی شده است که در آن "او بدن او نیست". از نظر فیزیکی او می‌توانست در اتاق باشد، در حالی که از نظر احساسی می‌توانستم حضور او را در یک حوزه بی‌زمان و غیرشخصی حس کنم. نمی‌دانم که آیا می‌توان آن را به‌عنوان خلأهایی در ریتم تعاملی ما توصیف کرد، که موسیقی ارتباط ما را مانند ضربه زدن به نتی که می‌سوزاند و فقط برای کسری از لحظه لمس می‌شود، تبدیل به یک نت می‌کند. سکوت طولانی بخش بزرگی از موسیقی احساسی او بود.

از طریق سکون انتقال متقابلم، احساس بی‌معنای مطلق پیدا کردم. احساس می کردم واقعاً مهم نیست که من آنجا باشم یا نه. این تجربیات آشفته از طریق شکاف های بی صدا آنچه که او می توانست به من بگوید نفوذ کرد. برای او، کنار هم رفتن بخشی از نقشه او نبود. متأسفانه او این وضعیت را در تاریخ اولیه و اخیر خانوادگی خود به خوبی تشخیص داد. چندین اختلال شدید در "موجود بودن" در زندگی خانوادگی رخ داده است. در درمان، او این لحظات مسخ شخصیت را در ابتدا به عنوان سعادتمندانه تجربه کرد (حداقل این چیزی است که او به من گفت)، بدون تماس سنگین، اما بعداً توانست با احساس عمیق تنهایی و درماندگی تماس برقرار کند. به منظور ایجاد پس‌زمینه درمانی کافی، تصمیم گرفتیم دفعات ملاقات‌ها را افزایش دهیم و به دنبال ریتم مناسب در جلسات و در بین جلسات باشیم. خوشبختانه این به او کمک کرد تا احساس کند چیزی بیش از "هیچ آشکار" می خواهد. توجه به فرکانس و ریتم به ما کمک کرد تا بر لحظه حال تمرکز کنیم، جایی که تغییر در آن قرار دارد. تغییرات در ریتم همچنین به ما کمک کرد تا به تجربیاتی که نیاز به درک دارند توجه کنیم. ما را در مسیرمان هدایت کرد.

دانیل هلدرمن، 2019


تجسم تفکر انتزاعی
وقتی دیدگاه های روانکاوانه و عصب شناسی در مورد ذهنیت با هم ملاقات می کنند

شروع این بخش جدید در وب IPA با یک سلب مسئولیت برای من واقعاً بد به نظر می رسد. بنابراین در عوض با یک برداشت شخصی شروع می کنم.

در طول سال‌های نظری آموزش روانکاوی، تنها چیزی که سخت‌تر از همه به نظرم رسید، همان چیزی بود که در نهایت باعث شد. آنچه بر من سنگینی می‌کرد تجربه‌ی مکرر بود که بخش‌هایی از ادبیات روان‌کاوانه‌ای که سعی کردم از نظر فکری درک کنم، مدام ذهنم را درگیر می‌کرد. مهم نیست که یادداشت‌های شخصی کرده بودم و به خودم یادآوری می‌کردم که این بخش مهمی از نظریه است، هفته بعد می‌توانم فراموش کنم که چه چیزی برایم مهم بود.

ادبیات روانکاوانه خوب به اصل موضوع می پردازد. بنابراین آموزش به عنوان یک روانکاو یک تمرین فکری نیست. این ما را در سطوح مختلفی تحت تأثیر قرار می دهد، که درک یکباره آنها دشوار است. راهی که من توانستم تئوری روانکاوی را بگنجانم و هضم کنم، این بود که اجازه دادم دوره ها غرق شوند و آنچه را که بدنی برایم معنا داشت، جمع کنند. پیوند بینش نظری با تجربیات احساس شده بدن از برخوردهای درمانی، تجزیه و تحلیل شخصی و نظارت؛ در تلاش های من برای به دست آوردن درک شخصی از روانکاوی ضروری شد.

و با گذشت سالها، چیزی در من رشد کرد، چیزی متفاوت از درک فکری نظریه روانکاوی. کاری که روانکاوی برای من انجام داده است این است که اعتماد من را به فرآیندهای ناخودآگاه و شهود تقویت کرده است. ارزش خلاقیت جسورانه را برجسته کرده است. من یاد گرفته ام که برای درک آنچه در درون بیمار می گذرد و برای یافتن کلماتی که از صمیم قلب احساس می کنند، به فرآیندهای تجربی و تخیلی اعتماد کنم. و همانطور که از نظر احساسی برای شهود و خلاقیت خود باز شدم، دیدگاه‌هایم در مورد آنچه روان‌درمانی و روانکاوی می‌توانست به ارمغان بیاورد تغییر کرد. همچنین متوجه شدم که چقدر سخت است که اعتماد آسیب پذیر خود را در چنین فرآیند شکننده ای قرار دهید.

وقتی یک الگوی آسیب‌شناختی قدیمی در پرتوی جدید دیده می‌شود، آیا جرات می‌کنیم به احساسات بدنی در حال تغییر خود اعتماد کنیم تا در جستجوی حقیقت ما را همراهی کنند؟ یا از آشفتگی عاطفی عقب نشینی می کنیم و چشمان خود را برای آنچه ممکن است آشکار شود می بندیم؟ آیا جرأت می کنیم آنچه را که هنوز بیان نکرده ایم، برتر از آنچه به خود و دیگران می گوییم، بهره مند شویم؟ به نظر من این سوالی است که دیر یا زود در هر روان درمانی مطرح می شود.

اما ممکن است تعجب کنید که این چه ربطی به علوم اعصاب دارد. علوم اعصاب چه چیزی را به ما ارائه می دهد که ما قبلاً از روانکاوی نمی دانیم؟ چرا به خود زحمت می دهید که توجه کنید؟

اگرچه من این سؤالات را نادیده نمی‌گیرم، اما وقتی علوم اعصاب به اکتشافات جدیدی در مورد عملکرد دستگاه ذهنی می‌پردازد، از پوشیدن وصله چشم خودداری می‌کنم. من می خواهم قبل از اینکه یک موضوع را زودتر ببندم موضعی ندانم بگیرم و فکر کنم. زیرا همه ما مدل های صریح و ضمنی ذهن را در ذهن خود داریم. برای مثال، خود بدن فروید را می‌توان به‌عنوان هومونکولوس بدنام تصور کرد که در قشر حرکتی و حسی بدنی وارونه قرار دارد. این کنگره 2015 برلین انجمن بین المللی روانکاوی اعصاب بود که در آن من در مورد انبوهی از بازنمایی های بدن عصبی (به جای یک هومونکولوس) یاد گرفتم که هر یک جنبه حیاتی به روشی که ما درون و بیرون بدن خود را تجربه می کنیم و رابط عمیق پوست در بین. روشی که من در مورد مبانی ایگو فکر می کنم پس از آن همه کاره تر شده است.

پایگاه صرفاً فکری دانش روانکاوانه یک توهم است. بنابراین من از روانکاوی نمی ترسم که در معرض خطر محصور شدن در علوم اعصاب قرار گیرد. تخیل فراتر از تصویربرداری عصبی است. و آنچه علم اعصاب می تواند در مورد فرآیند تصور چیزی به ما بگوید، از ارزش دیدگاه های روانکاوی در مورد ذهنیت نمی کاهد.

توهم دست لاستیکی یک مجموعه آزمایشی است که به طور گسترده توسط دانشمندان علوم اعصاب برای مطالعه روشی که در آن آگاهی از "این من هستم و آن من نیستم" استفاده می شود. برای ایجاد این توهم، دست واقعی شرکت کننده و یک دست لاستیکی به طور همزمان نوازش می شوند، در حالی که فقط دست لاستیکی برای شرکت کننده قابل مشاهده است. شرکت کنندگان پس از مدت زمان مشخصی با دیدن دست لاستیکی در حال نوازش و احساس نوازش دست واقعی، این حس واهی را دریافت می کنند که دست لاستیکی دست واقعی آنهاست. به عبارت دیگر، آنچه به طور همزمان از طریق کانال های حسی متعدد و آنچه به بدن متصل است، به عنوان متعلق به بدن، به عنوان «من» درک می شود. این آزمایش این فرآیند را برای ایجاد یک توهم تغییر می دهد، اما به نظر می رسد چیزی اساسی در مورد روند شکننده رشد حس خود به ما می گوید.

من شخصاً به وقوع همزمان درک نظری و تجربیات احساسی بدنی نیاز داشتم تا درک محکمی از روانکاوی داشته باشم. من می دانم از کجا آمده ام و عصب شناسی را با دست حرفه ای واقعی ام اشتباه نخواهم گرفت. اما مطمئناً می‌خواهم از افرادی که این نوع آزمایش‌ها را انجام می‌دهند بیشتر یاد بگیرم. فکر کردن و رویاپردازی در مورد پیامدهای احتمالی یافته های جدید چالش برانگیز و لذت بخش است.

بنابراین من برای هم افزایی و بازی التماس می کنم. با استفاده از تیزبینی فکری و سرزندگی تخیلی، مانند یک رویارویی آشکار بین دیدگاه های روانکاوانه و عصب شناسی در مورد ذهنیت بازی کنید. و البته بازی کار است (همانطور که یک بار کودکی به دونالد وینیکات گفت). اما بازی همچنین یک ضرورت عاطفی اولیه است. این دیدگاه همچنین در کار مرحوم Jaak Panksepp، که مدارهای عصبی PLAY را در انواع حیوانات مطالعه کرد، حمایت می شود. امیدوارم بحث بین رشته ای (در زمینه ذهنیت و موارد دیگر) بتواند چنین میدان بازی و فضای انتقالی باشد. و این موضوع جدید «تمرکز روی…» می‌تواند کمکی باشد.

دانیل هلدرمن


عصب شناسی و روانکاوی - کتاب

"خود پویا در روانکاوی"
رزا اسپانیلو و جورج نورثوف - 22 ژوئن 2023
وبینار به میزبانی مرکز رومی روانکاوی، رم، ایتالیا


مقاله کامل در مورد: https://www.spiweb.it/eventi/il-se-dinamico-in-psicoanalisi-cdpr-22-6-2023-report-di-c-pirrongelli/

 
سخنرانان از نویسندگان مشترک «خود پویا در روانکاوی» (راتلج، 2022)، متنی بین علوم اعصاب، روانکاوی و فلسفه ذهن هستند. 
اسپانیلو استدلال های نظری مشترک با نورثوف را مطرح کرد، در درجه اول دیدگاه رابطه ای مغز و ذهن بدن، با جهان بیرونی. تصور می‌شود که خود، از یک حالت اساسی «تجسم یافته و پایه‌دار» شروع می‌شود و به سمت ساختارهای پیچیده‌تر پیش می‌رود تا به مرحله تولید «افکار، رویاها، توهمات» و ساختن زبان استعاری بپردازد.

نقطه مشترک دیگری که آنها دارند موضوع ذهنیت و علاقه جدید علوم اعصاب به «دیدگاه اول شخص» است (که روانکاوی تأثیرگذارترین نماینده آن است). با توجه به نظریه فضایی-زمانی، تمرکز کار نورثوف، که استدلال می کند که آگاهی و ذهن از طریق یک پویایی فضایی-زمانی با مغز و دنیای بیرونی در هم تنیده شده اند، اسپانیلو نیز موضوع زمان را معرفی کرد. او از نویسندگانی مانند ادلمن (1989)، استرن (1985) و ترونیک (2007) نام برد که خود را از منظری زمانی توصیف کرده‌اند و این اصل را برای تداوم، وحدت و انسجام آن به‌عنوان بنیادی می‌دانند که باید درک شود. هیچ یک از گویندگان هنوز نتوانستند به این راز پاسخ دهند که چگونه تفکر و به ویژه تجربیات با معنای ذهنی از هوموس بیولوژیکی ایجاد می شود. اما زمان (و مکان)، به عقیده نورثوف و اسپانولو، وجود ما در جهان، ذهنیت ما و آنچه را که در ابعاد تغییر یافته یا آسیب‌شناختی اتفاق می‌افتد، شکل می‌دهد. "خود چیست که همزمان خود را حفظ و تغییر می دهد و به ما تداوم می بخشد؟" Spagnolo به عنوان یکی از سوالات متعددی که روانکاوی و علوم اعصاب به آن می پردازند، پرسید. 

نکته مهمی که توسط اسپانیلو معرفی شده مربوط به مفهوم «تودرتو» است، یعنی تودرتو بودن و همزیستی مادام العمر کارکردهای مختلف خود، که از خاستگاه جسمانی، پیش انعکاسی و غیر روایی آن شروع می شود: «خود حداقلی» (زهوی). ، 2005: هوهوی، 2007) با گذر از یکپارچگی چندحسی (تساکیریس، 2010) و ادراک مالکیت و خود عاملیت (گالاگر، 2000)، به خود روایتی، که بیشترین مطالعه در فلسفه است (دنت، 1987؛ گلدی و 2012). 2007). همه ویژگی‌های خود «نه تنها باید از نظر تکامل یا توسعه (گذر از شکل‌های اولیه به شکل‌های تکامل‌یافته‌تر و شایسته‌تر خود) درک شود، بلکه باید در سراسر وجود انسان با هم وجود داشته باشد. 

خود تداومی (Northoff, 2017; Spagnolo & Northoff, 2022) هسته اصلی توسعه و حفظ هویت است و به گفته نورثاف، نوع خاصی از حافظه، حافظه مکانی-زمانی، که محتوای خاصی ندارد اما بر فعالیت استوار است. از CMS ها (ساختارهای خط میانی قشری) ساختارهای خط میانی که ریتم خود به خودی فعال سازی عصبی آن ها با تمام عملکردها و فعالیت های شناختی عاطفی مانند ادراک، حافظه، احساسات و کنش همراه است و زمینه را برای آنها فراهم می کند. این یک حافظه شناختی نیست و هیچ محتوایی وجود ندارد که بتوان از ناحیه ای از مغز برانگیخت.
ساختارهای خط میانی قشر بخش بزرگی از شبکه حالت پیش فرض را تشکیل می دهند، یک شبکه عصبی گسترده فعال در حالت استراحت که در غیاب وظایف اجرایی و آزادی نسبی از محرک ها روشن می شود. در این حالت، فعالیت درون‌نگر افزایش می‌یابد، بازیابی حافظه زندگی‌نامه‌ای و تخیل طراحی فعال می‌شود. این ساختن خود همیشه در یک تداوم بدون فواصل، که فقط در موقعیت‌های آسیب‌شناختی روانی ظاهر می‌شود، ادامه دارد. هنگامی که اساس خود ما، در رابطه جهان و مغزش، مختل شود یا حتی از بین برود، عدم ادغام محرک های درونی و بیرونی می تواند رخ دهد، که منجر به تغییر در تجسم و/یا سوژه شدن می شود و می تواند منجر به اختلالات و اختلالات مختلف شود. آسیب شناسی و همچنین فواصل عدم وجود خودآگاهی. این خود تودرتو، که در طول زندگی بر اساس همبستگی بین دنیای درونی فرد و محیط بیرونی کار می‌کند و پیکربندی می‌شود، باید به یک ویژگی اصلی پاسخ دهد تا به درستی عمل کند: همسو با محیط زمانی-مکانی خود، «پیش‌نیازی که فراهم می‌کند». چارچوبی برای ساختن خود، نوعی پیوستار عصبی-اکولوژیکی بین مغز و دنیای بیرونی» (اسکالبرینی، موچی، نورتوف، 2018، 2022).
به این معنا، اسپانیلو گفت: «ما می‌توانیم از یک رابطه جهان-خود صحبت کنیم و جلسه روانکاوی را به عنوان یک جایگاه عصب‌اکولوژیکی در نظر بگیریم که در آن دگرگونی‌های خود ممکن است». 

این رابطه، از طریق همسویی، ذاتاً با زمان و مکان مرتبط است و در جلسه ای که در آن مبادلات، تظاهرات و دگرگونی ها رخ می دهد، ارزش یک «IN BETWEEN» (Spagnolo 2023) بین تحلیلگر و بیمار و بین قشر و قشر را به دست می آورد. زیر قشری، خودآگاه و ناخودآگاه، حالات بدن و فرآیندهای ذهنی پالایش شده، بین فعال شدن خودکار ساختارهای سلسله مراتبی مغز و بیان ذهنیت، بین سطوح غیر تفکر و خود انعکاسی با ظهور خاطرات و خیالات اپیزودیک. همه اینها در یک بالا و پایین پیوسته (از پایین به بالا و از بالا به پایین) اتفاق می افتد در حالی که هم ترازی و فعالیت CMS ها به جای اینکه به عنوان یک پس زمینه، همانطور که Northoff می گوید "به عنوان یک طبقه" عمل می کند. ما تحلیلگران باید بیاموزیم که این نوسانات پیچیده درونی خودمان و بیمار را که هر دو به دنیای درونی و محیط خود متصل هستند، در همزیستی آگاهی بی‌نظمی، نوئتیک و خودنوتیک پردازش کنیم. 
نورثوف که از کانادا وصل شد، سپس صحبت را به عهده گرفت. همانطور که قبلا توسط Spagnolo پیش بینی شده بود، نورثوف یک تغییر پارادایم را در فلسفه ذهن پیشنهاد کرد، که مشکل بدن/مغز ذهن را با مشکل جهان-بدن/مغز-ذهن جایگزین کرد، که بر اساس آن مغز و ذهن همیشه در رابطه با ذهن هستند. بدن و محیط، باعث ایجاد حس خود و بسیاری از پدیده های دیگر می شود. مغز مستعد مشارکت در زمینه، برقراری ارتباط با دیگری است. "ارز مشترک" که فرآیندهای عصبی را به فرآیندهای ذهنی مرتبط می کند و آنها را با یکدیگر قابل مقایسه می کند چیست؟ از نظر نورثوف، چنین پول رایجی فضا و زمان است. 
روانکاوی و علوم اعصاب مکانی-زمانی هر دو با پویایی، توپوگرافی و فضا-زمانی سروکار دارند. Self برای Northoff چیست؟ یک سوبژکتیویته اساسی، چیزی که بدون آن همه چیز بی‌معنی است، که فرد می‌تواند آن را در صورت وجود افسردگی یا سایر اختلالات روانی، زمانی که همسویی با خود را از دست می‌دهد، از دست بدهد.»  

ساختار خود

توسط گروه تحقیقاتی نورثوف پیشنهاد شده است که خود متشکل از یک ساختار مغز سلسله مراتبی سه لایه است که شامل لایه‌های بینابینی، حس عمقی/برونی و ذهنی خود است. به عقیده نورتوف، لایه سوم، لایه صرفاً ذهنی، حس هویت ذهنی را تولید می کند. این سه لایه یا سطح مانند ماتریوشکا در داخل یکدیگر قرار گرفته اند و این سطوح به طور همزمان پردازش نمی شوند و هرگز مستقل از یکدیگر نیستند. در واقع، تحقیقات تجربی (مدفورد، کریچلی، 2010؛ ویبکینگ و همکاران، 2014) نقش اینسولا، بخشی دوطرفه از قشر مغز واقع بین لوب گیجگاهی و پیشانی، را در پردازش محرک های بینابینی و حفظ تعادل برجسته کرده است. بین محرک های بینابینی و محیطی هیچ تجربه ای مستقل از دیگری به نظر نمی رسد و فعال سازی insula در همه سطوح وجود دارد. به گفته نورثوف و سایر نویسندگان، اینسولا «موقعیت» خود و بدن ما را در جهان فراهم می‌کند، و سزاوار جایگاه مرکزی مطلق در مطالعات مغز نرمال و آسیب‌شناس در آسیب‌شناسی روانی فضایی-زمانی است. همچنین درست است که بسته به موقعیت ها و نیازها، یک ساختار بیشتر از ساختار دیگر مرتبط می شود. در برخی موارد نقش تالاموس و ارتباط آن با قشر مغز ممکن است غالب باشد، در موارد دیگر نقش اینسولا تعیین کننده باشد و غیره. گفته می شود، اینسولا یک اتصال کلیدی است. 

تولد خود

در ابتدا فعالیت کاملاً عصبی، اساسی و خودکار وجود دارد. با گذشت زمان، کارکردهای ذهنی بالاتری ایجاد می شود که شامل تجربیات فیزیکی و عاطفی می شود تا زمانی که به عملکردهای ذهنی که شامل آگاهی، ادراک آگاهانه و آگاهی بازتابی از خود فرد می شود، برسند (Wolf et al., 2019). نورثوف از طریق فعالیت های تجربی مشاهده کرد که چگونه فعالیت مغزی خود به خود موج آهسته و موج گسترده، که در اعماق درون قرار دارد، همیشه به نوعی با احساس خود و ذهنیت مرتبط است. این فعالیت خود به خودی زمانی آشکار می شود که مغز ما وظیفه خاصی برای تکمیل ندارد. این حالت استراحت مربوط به شبکه حالت پیش‌فرض است، یک سیستم پیچیده شامل WSCها، اگرچه هنوز مشخص نیست که چه ویژگی‌هایی از آن برای ظهور ذهنیت تعیین‌کننده است. مطمئناً برای نورثوف، DMN به نوعی معمار و ضامن پیوستار فضا-زمانی است که زندگی ما در آن آشکار می شود. یک فعالیت ذاتی مغز که به نظر می رسد به عنوان یک ماتریس همیشه فعال، ذاتا خلاق و آینده نگر عمل می کند. ثبت فعالیت الکتریکی مغز در سطوح چندگانه با تصویربرداری عصبی عملکردی، فعالیت خود به خودی را در درونی ترین لایه نشان می دهد. هنگامی که مغز محرک های واقعیت فضایی خاصی را درک می کند، شبکه های عصبی مختلف در مغز با یکدیگر تماس فضایی برقرار می کنند و فعال می شوند. در همان زمان، محرک ها به طور موقت در مغز یکپارچه می شوند. آنها امواج بسیار کوتاهی از فعالیت عصبی را ایجاد می کنند، که به طور دائم با امواج عصبی آهسته تولید شده توسط مغز، دقیقاً آنهایی که در به اصطلاح حالت استراحت (شبکه حالت پیش فرض) در نواحی عمیق مغز وجود دارند، ملاقات می کنند. در لایه میانی از قبل، تأثیر دینامیک محیطی مشاهده شده است، و در لایه اول، امواج با فرکانس بالا و دامنه کم به عنوان یک هم‌ترازی فازی از فعالیت عصبی توسط محرک‌های برون‌شناختی و بینابینی ظاهر می‌شوند. به نظر می رسد فعالیت حالت استراحت، که به طور ذهنی متفاوت است، تأثیر خود را نه تنها بر فعالیت های ناشی از محرک، بلکه بر بقیه عملکردهای حسی، حرکتی، شناختی و عاطفی نیز اعمال می کند. کلید همیشه در فعالیت خود به خودی مغز است که مقدم بر واکنش به محرک های بیرونی یا درونی است و آن را حفظ می کند. و پیشینی، با ویژگی های مشابه اما ذهنی وجود دارد. و در اینجا ایده مطابقت با مدل‌های عملکرد داخلی بولبی (1969)، تحقیق در مورد تنظیم تأثیر (Schore, 2008) یا تحقیق در مورد حافظه ضمنی (Mancia, 2006) ناخودآگاه حذف نشده مطرح می‌شود. هر یک از ما، علاوه بر سبک دلبستگی، مشخصات مکانی و زمانی متفاوتی نیز داریم. 

حوزه آسیب شناسی

نورثوف برخی از بیماری های روانپزشکی را نیز بر اساس این نظریه ها تفسیر کرد. اختلالات روانپزشکی مانند افسردگی و اسکیزوفرنی به عنوان روش های مختلفی در نظر گرفته می شوند که در آنها روابط بین ذهن، بدن و محیط سازماندهی می شود. به طور خاص، مطالعات او در مورد افسردگی (Northoff 2016، Scalabrini et al., 2020) نشان می دهد که مغز بیماران افسرده تعادل و همسویی بین امواج آهسته حالت پایه مغز و محرک های دنیای بیرون را از دست داده است. چرا بیماران در دنیای درونی منفی خود فرو می روند این امر محوری می شود، یک "تمرکز تکراری بر روی خود" پر از نشخوار فکری با مضمون افسردگی، احساس گناه، سوگیری نسبت به ادراکات درونی منفی، ادراکات تحریف شده، تغییرات حرکتی و غیره. "آنها از کجا می آیند؟" نورثوف پرسید. "چگونه باید با آنها برخورد کنیم؟ استعداد ژنتیکی چقدر اهمیت دارد؟ عوامل محیطی اولیه یا فعلی چقدر مهم هستند؟ یا هر چیز دیگری؟" آنچه مشاهده می شود امواج آهسته و قدرتمندی است که از امواج سریعتر و کم قدرت اضطراب قابل تشخیص است. الگوهایی که می توانند پیش بینی کننده علائم در نظر گرفته شوند. افسردگی به عنوان یک "اختلال سرعت" ظاهر می شود. شبکه حالت پیش‌فرض، در این مورد، به‌عنوان یک آهن‌ربا (اسکالبرینی و همکاران، 2020) نسبت به شبکه‌های حسی-شناختی رفتار می‌کند، به گونه‌ای که گویی خود، غیرخود را به بردگی می‌کشد. در افسردگی فرض بر این است که در خود رنج زیاد وجود دارد. در بیمار افسرده هیچ سرعت و قدرتی وجود ندارد. در اسکیزوفرنی، فرض بر این است که عدم سازماندهی مکانی-زمانی و نقص همسویی باعث ایجاد مشکلاتی در تشخیص خود از دیگری، دنیای درونی فرد از محرک های خارج با علائم شناخته شده (هذیان، توهم و غیره) می شود. 

اگر این مفروضات نظری درست باشند، نورثوف انتظار دارد که ممکن است در روان درمانی نیز مفید واقع شوند، و کتابی که وی با همکاری اسپانیولو تألیف کرد، کاوشی در این زمینه است. امید نورتوف این است که شکستگی ها، ناهمسویی ها را می توان با مداخله روان درمانی برطرف کرد. این که مقیاس‌های مکانی-زمانی درمانگر و بیمار را می‌توان مجدداً تراز کرد، به‌ویژه اگر بتوانیم نشانگرهایی را که باید روی آن‌ها کار کنیم و روش‌های لازم برای انجام آن را شناسایی کنیم.» "لحظه های همزمانی می تواند همه تفاوت ها را ایجاد کند." او مجدداً تأکید کرد که این واقعیت که همه دارای مشخصات مکانی و زمانی هستند، در نتیجه دلالت بر این دارد که همه بیماران برای همه روانکاوان مناسب نیستند. 

او به این نتیجه رسید که "پروژه یک روانشناسی علمی" فروید از دانش عصب شناسی که در زمان فروید ناشناخته بود بهره خواهد برد.

کریستیانا پیرونجلی


ممکن است 2022
رزا اسپانیلو: مصاحبه آنیل ست 
معرفی: «تو بودن: علم جدید آگاهی». 
خانه تصادفی پنگوئن، 2021.

1. انگیزه نگارش کتاب چیست؟ 
 
1. انگیزه نگارش کتاب چیست؟ 


آگاهی - و معنای "خود" بودن - موضوعات بی‌پایان جذابی هستند، نه تنها برای محققان، بلکه برای مردم به طور کلی. من می‌خواستم کتابی بنویسم که طرز تفکرم را در مورد این موضوعات اساسی از بیش از 20 سال کار روی این موضوعات جمع کند. می‌خواستم چیزی بنویسم که هم در دسترس باشد، هم با مردم در سطح فردی ارتباط برقرار کند و هم علم و فلسفه را ارتقا دهد.

2. نوشتن کتابی با تمرکز بر این موضوع/مسئله چه اهمیتی دارد؟
 
2. نوشتن کتابی با تمرکز بر این موضوع/مسئله چه اهمیتی دارد؟


کتاب‌های زیادی در مورد آگاهی و خود وجود دارد، اما فکر می‌کنم دیدگاه خودم متمایز است و ارزش نوشتن دارد. من تعدادی ایده مختلف را گرد هم آورده ام که مربوط به پتانسیل علم برای توضیح آگاهی، سنجش هوشیاری، مغز به عنوان یک ماشین پیش بینی، اراده آزاد و امکان آگاهی در حیوانات غیر انسانی و در ماشین ها است. امیدوارم افرادی که آن را می خوانند راه های جدید روشنگرانه ای برای اندیشیدن به خود و رابطه شان با دیگران و جهان پیدا کنند.

3. به نظر من ما سعی می کنیم از چالمرز فراتر برویم، در مورد مشکل سخت آگاهی، نوروپدیدارشناسی فرانسیسکو وارلا، ایده هایی در مورد آگاهی عاطفی و مدل های متمایز ذهن محاسباتی را معرفی کنیم. 

3. به نظر من ما سعی می کنیم از چالمرز فراتر برویم، در مورد مشکل سخت آگاهی، نوروپدیدارشناسی فرانسیسکو وارلا، ایده هایی در مورد آگاهی عاطفی و مدل های متمایز ذهن محاسباتی را معرفی کنیم. 


درست است. دیوید چالمرز به دلیل پیشنهاد «مشکل سخت» آگاهی، که مشکل توضیح این است که چگونه و چرا تجارب آگاهانه - جنبه‌های ذهنی، خصوصی، تجربی آگاهی - با مکانیسم‌های فیزیکی مانند مغز مرتبط هستند، به خوبی شناخته شده است. اصلا چرا آگاهی بخشی از جهان ماست؟ این یک چالش عمیق فلسفی است، اما من فکر نمی‌کنم پرداختن مستقیم به آن مؤثرترین رویکرد باشد.
 
4. در واقع، شما "مشکل واقعی آگاهی" را معرفی می کنید. "مشکل واقعی" چیست؟ برای من مشکل واقعی از سنت های نوروپینومنولوژی به ارث می رسد، اما به روش های متمایز. به طور خلاصه، مشکل واقعی، چالش توضیح این است که چرا فرآیندهای عصبی خاص - الگوهای فعالیت، و غیره - با انواع خاصی از تجربه آگاهانه همراه هستند. این چالش فراتر از یافتن همبستگی‌های صرف بین فعالیت مغز و آگاهی، و ایجاد پل‌های توضیحی است که به توضیح جنبه‌های آگاهی از نظر فرآیندهای مغز و بدن کمک می‌کند. یکی از جنبه های مهم این است که مشکل واقعی آگاهی را به عنوان یک معمای بزرگ در جستجوی یک راه حل اورکا در نظر نمی گیرد. آگاهی جنبه های مختلفی دارد و با پرداختن به مشکل واقعی، امید من این است که به جای حل شدن، مشکل سخت حل شود.
4. در واقع، شما "مشکل واقعی آگاهی" را معرفی می کنید. "مشکل واقعی" چیست؟ 
5. جنبه های مختلفی از آگاهی وجود دارد، آیا می خواهید چیزی در مورد تمرکز خود بر روی «سطح»، «محتوا» و «خود» به عنوان ویژگی های اصلی رویکردتان بگویید؟



برای من مشکل واقعی از سنت های نوروپینومنولوژی به ارث می رسد، اما به روش های متمایز. به طور خلاصه، مشکل واقعی، چالش توضیح این است که چرا فرآیندهای عصبی خاص - الگوهای فعالیت، و غیره - با انواع خاصی از تجربه آگاهانه همراه هستند. این چالش فراتر از یافتن همبستگی‌های صرف بین فعالیت مغز و آگاهی، و ایجاد پل‌های توضیحی است که به توضیح جنبه‌های آگاهی از نظر فرآیندهای مغز و بدن کمک می‌کند. یکی از جنبه های مهم این است که مشکل واقعی آگاهی را به عنوان یک معمای بزرگ در جستجوی یک راه حل اورکا در نظر نمی گیرد. آگاهی جنبه های مختلفی دارد و با پرداختن به مشکل واقعی، امید من این است که به جای حل شدن، مشکل سخت حل شود.

5. جنبه های مختلفی از آگاهی وجود دارد، آیا می خواهید چیزی در مورد تمرکز خود بر روی «سطح»، «محتوا» و «خود» به عنوان ویژگی های اصلی رویکردتان بگویید؟

در واقع، این استراتژی مشکل واقعی من برای درک آگاهی است. ما در اینجا سه ​​جنبه اساسی داریم: چقدر هوشیار هستید (سطح). آنچه شما از آن آگاه هستید (محتوا)، و تجربه شما (خود) بودن. البته اینها کاملاً مستقل نیستند، اما پرداختن به هر یک به طور جداگانه به ما کمک می کند پیشرفت کنیم.

6. اندازه گیری هوشیاری در مورد "سطح" آشنا به نظر می رسد، و در فصل 2 در مورد آن صحبت می کنید، اینکه چگونه آگاهی را اندازه می گیرید. ممکن است چند نمونه برای ما بیاورید؟ 
6. اندازه گیری هوشیاری در مورد "سطح" آشنا به نظر می رسد، و در فصل 2 در مورد آن صحبت می کنید، اینکه چگونه آگاهی را اندازه می گیرید. ممکن است چند نمونه برای ما بیاورید؟



در تاریخ علم، اندازه گیری همیشه برای درک یک پدیده اسرارآمیز قبلی حیاتی بوده است. این در مورد آگاهی نیز صدق می کند. برخی از کارهای گروه تحقیقاتی من بر توسعه و آزمایش معیارهای جدیدی از سطح هوشیاری متمرکز است که می تواند هم در آزمایشگاه های تحقیقاتی و هم در کلینیک به کار رود - به عنوان مثال، برای اندازه گیری عمق بیهوشی. بسیاری از کارهای ما در این زمینه از دانشمندان علوم اعصاب ایتالیایی مارچلو ماسیمینی و جولیو تونونی الهام گرفته شده است که اقدامات مشابهی را بر اساس ردیابی "پیچیدگی" پویایی مغز ایجاد کرده اند.
 
7. دوست دارید مغز را به عنوان یک ماشین پیش بینی در نظر بگیرید. در تمام کتاب شما در مورد "مغز پیشگو" صحبت می کنید. آیا می‌خواهید درباره کدام مدل از نظریه ذهن محاسباتی برای اهداف این کتاب چیزی بگویید؟ ایده مغز به عنوان یک ماشین پیش بینی موضوع اصلی کتاب است. به عنوان یک مدل، آنچه که اساساً می گوید این است که مغز دائماً در حال پیش بینی در مورد علل ورودی های حسی خود است و از این ورودی های حسی برای به روز رسانی پیش بینی ها در یک رقص بی پایان «پیش بینی» و «خطای پیش بینی» استفاده می کند. این یک ایده کاملا قدیمی است، اما پیامدهای گسترده ای دارد. شاید مهم‌ترین آن این باشد که نشان می‌دهد آنچه ما درک می‌کنیم صرفاً «خواندن» اطلاعات در ورودی‌های حسی نیست، بلکه «بهترین حدس» مغز از آنچه در بیرون وجود دارد است. با تکیه بر سخنان دیگران، این را دیدگاه "توهم کنترل شده" از ادراک می نامم. 
7. دوست دارید مغز را به عنوان یک ماشین پیش بینی در نظر بگیرید. در تمام کتاب شما در مورد "مغز پیشگو" صحبت می کنید. آیا می‌خواهید درباره کدام مدل از نظریه ذهن محاسباتی برای اهداف این کتاب چیزی بگویید؟ 

ایده مغز به عنوان یک ماشین پیش بینی موضوع اصلی کتاب است. به عنوان یک مدل، آنچه که اساساً می گوید این است که مغز دائماً در حال پیش بینی در مورد علل ورودی های حسی خود است و از این ورودی های حسی برای به روز رسانی پیش بینی ها در یک رقص بی پایان «پیش بینی» و «خطای پیش بینی» استفاده می کند. این یک ایده کاملا قدیمی است، اما پیامدهای گسترده ای دارد. شاید مهم‌ترین آن این باشد که نشان می‌دهد آنچه ما درک می‌کنیم صرفاً «خواندن» اطلاعات در ورودی‌های حسی نیست، بلکه «بهترین حدس» مغز از آنچه در بیرون وجود دارد است. با تکیه بر سخنان دیگران، این را دیدگاه "توهم کنترل شده" از ادراک می نامم. 
 
8. شما می نویسید: اگر ادراک توهم کنترل شده است، پس - به همان اندازه - توهم می تواند به عنوان ادراک کنترل نشده در نظر گرفته شود. ممکن است منظورتان از این اصطلاحات را برای ما توضیح دهید؟ 
 
8. شما می نویسید: اگر ادراک توهم کنترل شده است، پس - به همان اندازه - توهم می تواند به عنوان ادراک کنترل نشده در نظر گرفته شود. ممکن است منظورتان از این اصطلاحات را برای ما توضیح دهید؟


در واقع. یافتن کلمات مناسب همیشه مشکل است و مهم است که آنها را از متن خارج نکنید. من از کلمه "توهم" استفاده می کنم تا تأکید کنم که تمام تجربیات ادراکی - چه در زندگی عادی و چه زمانی که ما چیزهایی را درک می کنیم که دیگران نمی دانند - همه آن ها از درون می آید. اما در ادراک عادی، کنترل به اندازه توهم مهم است. بهترین حدس‌های مغز ما از طریق این چرخه پیش‌بینی و خطای پیش‌بینی، از طریق عملکرد مغز به‌عنوان یک ماشین پیش‌بینی، نزدیک به واقعیت خارجی است. مهمتر از همه، ما جهان را نه «آنگونه که هست» درک می کنیم، بلکه به روشی که تکامل تصمیم گرفته است برای بقای ما مناسب باشد. اگرچه به نظر می رسد که جهان فقط خود را به طور شفاف در ذهن ما می ریزد، هر تجربه ای که داریم یک عمل خلاقانه و عمل تخیلی است که توسط واقعیت عینی هدایت می شود.
 
9. من کی هستم؟ تو بودن چگونه است؟ در چند کلمه "خود": یک جنبه مهم از این احساس از خود چیزی است که شما آن را ثبات ذهنی خود می نامید، من آن را تداوم خود می نامم، آیا این احساس از خود مستقل از محتوای آگاهی است؟ ماهیت خود - یعنی تو بودن یا من بودن - واقعاً قلب کتاب است. یک پیام کلیدی در کتاب این است که «خود» چیزی «چیز» یا «ماهیت» نیست که ادراک را انجام دهد. خود نیز یک ادراک است – نوعی دیگر، نوع خاصی از توهم کنترل شده. و بله، یک جنبه جالب از تجربه خودبودن این است که به نظر می رسد بسیار کمی تغییر می کند در حالی که در واقع ممکن است در طول زمان بسیار تغییر کند - آنچه شما تداوم خود می نامید، و آنچه من تغییر خود را کوری می نامم. یک استثنای جالب در طول بیماری است. به عنوان مثال، در چند هفته گذشته من از علائم پس از کووید زیادی رنج می بردم و تجربه من از تداوم شخصی به طور قابل توجهی به چالش کشیده شده است. یک حس واقعی وجود دارد که در آن تجربه من بودن بسیار متفاوت از آن چیزی است که همین چند ماه پیش بود.
9. من کی هستم؟ تو بودن چگونه است؟ در چند کلمه "خود": یک جنبه مهم این احساس از خود چیزی است که شما آن را ثبات ذهنی خود می نامید، من آن را تداوم خود می نامم، آیا این احساس از خود مستقل از محتوای آگاهی است؟

ماهیت خود - یعنی تو بودن یا من بودن - واقعاً قلب کتاب است. یک پیام کلیدی در کتاب این است که «خود» چیزی «چیز» یا «ماهیت» نیست که ادراک را انجام دهد. خود نیز یک ادراک است – نوعی دیگر، نوع خاصی از توهم کنترل شده. و بله، یک جنبه جالب از تجربه خودبودن این است که به نظر می رسد بسیار کمی تغییر می کند در حالی که در واقع ممکن است در طول زمان بسیار تغییر کند - آنچه شما تداوم خود می نامید، و آنچه من تغییر خود را کوری می نامم. یک استثنای جالب در طول بیماری است. به عنوان مثال، در چند هفته گذشته من از علائم پس از کووید زیادی رنج می بردم و تجربه من از تداوم شخصی به طور قابل توجهی به چالش کشیده شده است. یک حس واقعی وجود دارد که در آن تجربه من بودن بسیار متفاوت از آن چیزی است که همین چند ماه پیش بود.

10. روانگردان ها چه پیامدهایی برای مطالعه آگاهی دارند؟ شما برخی را نام ببرید: افزایش تنوع فعالیت عصبی، پیش بینی پذیری کمتر، انحلال نفس و جدایی از خود، و مسئله زمان: همه چیزهایی که به نظر من پیش بینی مغز ذهن را به برخی عملکردها محدود می کند، خلاقیت، فانتزی، و اراده آزاد ما را کنار می گذارد.

خوب اینجا چیزهای زیادی وجود دارد! روانگردان ها از بسیاری جهات جالب هستند. بیشتر از همه، آنها تجربیات آگاهانه را به طور قابل توجهی به شیوه ای بسیار کنترل شده و قابل برگشت تغییر می دهند، و فرصتی منحصر به فرد برای مطالعه آنچه در مغز اتفاق می افتد زمانی که هوشیاری بسیار عمیق تغییر می کند، ارائه می دهد. ما مطالعات زیادی در این زمینه انجام داده ایم که در مورد برخی از آنها در کتاب صحبت می کنم. موضوع اراده آزاد نیز بسیار جالب است و بخشی از کتاب است که من به آن افتخار می کنم. اراده آزاد باعث سردرگمی زیادی در بین فیلسوفان و دانشمندان می شود، اما من فکر می کنم یک راه واقعاً ساده برای فکر کردن به این موضوع وجود دارد که دقیقاً با همان اراده آزاد مورد نیاز و می خواهیم - اما نه بیشتر. 

11. به طور خلاصه: کتاب می خواهد به ما چه بگوید؟

این آگاهی را می توان از نظر علمی و فلسفی درک کرد، که روشی که ما جهان و خود را تجربه می کنیم انواع تجربه ادراکی - توهم کنترل شده - است و اینکه تجربیات ما از دنیای اطراف ما، و از خود بودن در آن، بسیار نزدیک است. به طبیعت ما به عنوان موجودات زنده گره خورده است. ما بخشی از - نه جدا از - بقیه طبیعت هستیم.

12. در نهایت، می توانید توضیح دهید که تئوری علوم اعصاب در کتاب چه مفهومی برای عمل بالینی دارد؟ اگر فکر می کنید برای پزشکان مفید است.

پیامدهای زیادی برای عمل بالینی وجود دارد، به ویژه هنگامی که به ادراک به عنوان نوعی پیش بینی مبتنی بر مغز فکر می کنیم. این یک راه قدرتمند برای تفکر در مورد انواع پدیده های بالینی - از توهم و هذیان تا اضطراب و افسردگی است. بینش کلیدی همیشه این است که درک کنیم که چگونه چیزها به نظر می رسند آنطور که هستند نیست، و اینکه پیش بینی های مغز ما - چه از آنها آگاه باشیم چه نباشیم - باعث ایجاد تجربیات ما می شود، و همچنین می تواند فیزیولوژی بدن را نیز تغییر دهد. . اگرچه من یک پزشک پزشکی نیستم و اقدامات خاصی را در کتاب تجویز نمی‌کنم، بازخوردهای بسیار مثبت زیادی از همه افراد بالینی در مورد اینکه چگونه ایده‌های کتاب برای عمل آنها مفید بوده است، دریافت کرده‌ام.

13. مردم از کجا می توانند اطلاعات بیشتری کسب کنند؟

اطلاعات بیشتر در مورد کار من در وب سایت من است www.anilseth.com، و من را دنبال کنید توییتر @anilkseth. بودن شما در حال حاضر فقط به زبان انگلیسی در دسترس است - ترجمه ایتالیایی در حال انجام است، اما هنوز زمان زیادی طول می کشد!
 

نویسنده: رزا اسپانیلو
[ایمیل محافظت شده]
 



برت اچ. کلارک - گربه یک کشتی جنگی نیست، افکاری در مورد معنای "عصب روانکاوی" INT J PSYCHOANAL، 2018 VOL. 99، NO. 2، 425-449

آیا روانکاوی می تواند به عوارض معرفت شناختی که عصب روانکاوی وارد می کند بپردازد؟ و همچنین پیامدهای بسیار واقعی که به ناچار در راه ساختن نظریه های خود و توسعه عملکرد بالینی خود بر اساس آن ایده ها رخ می دهد؟ اینها سؤالاتی است که توسط برت اچ. کلارک، مدیر مرکز روانکاوی سینسیناتی، در مقاله ای مطرح شده است که دقیقاً از عنوان، خواننده را به قلب رابطه بحث برانگیز بین روانکاوی و علوم اعصاب می برد. کلارک از درگیری در تضاد اجتناب می کند، اما مستقیماً می پرسد که چگونه روانکاوی می تواند از اکتشافات علوم اعصاب بهره ببرد و در نتیجه جنبه هایی از نظریه های علوم اعصاب (غیر مبتنی بر روانکاوی) را بدون دگرگونی بنیادی عناصر اصلی تفکر روانکاوانه در خود بگنجاند. به گفته کلارک، روانکاوی خطرات بزرگی را به دنبال دارد، بیش از هر چیز این که هویت خود را به عنوان یک «علم خاص موضوع واحد» نادیده بگیرد. خطر مهلکی که از یک گفتگوی نادرست ناشی می شود که معرفت شناسی و روش شناسی را با هم اشتباه می گیرد و تفاوت های معنایی بین گفتمان روانکاوی و گفتمان علومی را که تحقیقات مجدد خود را بر شواهد عینی استوار می کنند در نظر نمی گیرد، این موضوع را نفی می کند. الزاماً الزامات معرفت شناختی و علوم اعصاب متفاوت است. چنین موقعیتی تنها یک قدم با امتیاز دادن به تفاسیر عینی یا علمی فاصله دارد. تفاوت بین دانش عینی و ذهنی، دشواری را در پل زدن علوم اعصاب و روانکاوی برجسته می کند. کلارک، مطابق با برخی از نویسندگان منتقد عصب روانکاوی (بلاس و کارملی، 2007)، استدلال می کند که بعد بیولوژیکی دانش غنی از پدیده های روانی را غنی نمی کند. از آنجایی که روانکاوی در سطح ذهنی جایی که معانی تولید می شود عمل می کند، تبیین عینی مفاهیم روانکاوی خطر تقلیل آنها را به زیست شناسی و در نتیجه از دست دادن معانی ذهنی که روانکاوی دارای امتیاز است، می کند.
نویسنده به یاد می آورد که روانکاوی ریشه در فردیت دارد که مبتنی بر عاطفه است و به طور ناخودآگاه تحت تأثیر تجربه ذهنی قرار می گیرد: "این جایی است که تفکر روانکاوانه آغاز می شود و تفکر روانکاوانه به پایان می رسد، هر کجا که ممکن است در این بین سفر کند." علوم اعصاب، در از سوی دیگر، روش‌های تحقیق عینی را تحمیل کنید، با «مغز» صحبت کنید، نه با «ذهن»، و مفهوم ذهنیت روانکاوی را از طریق معرفت‌شناسی زیست‌شناختی زیر پا بگذارید، که این خطر را تضعیف می‌کند که انسجام عمیق روانکاوی بر اساس آن علیرغم آنچه سولمز پیشنهاد می کند، روانکاوی و عصب شناسی از دیدگاه های متفاوت به یک چیز نگاه نمی کنند. برای کلارک، علم اعصاب یک "حیوان معرفت شناختی متفاوت" است که برای درک "چگالی هستی شناختی" تجربه ذهنی ما مجهز نیست. نویسنده نتیجه می‌گیرد که گفت‌وگو با رشته‌های مرتبط تنها تا زمانی ممکن است که روانکاوی بر پافشاری خود ادامه دهد.با باقی ماندن در قلمرو خود، بدون بازسازی خود بر اساس قواعد رشته های دیگر سازماندهی شده بر اساس اصول مختلف و مفروضات نظری، روش شناختی یا معرفت شناختی متفاوت، سود می برد.
از این منظر، باب هینشلوود نیز بر همین جنبه از رابطه بین روانکاوی و علوم اعصاب که توسط کلارک برجسته شده است، تأکید می کند. هینشلوود (2016، صفحات 485-490)، استدلال می کند که: "یک نگرانی اصلی این است که به نظر می رسد آزمایش های علوم اعصاب همیشه باید بر اساس تجربه ذهنی فرد مجرد تفسیر شوند، زیرا هیچ راهی برای رسیدن به آن وجود ندارد. ذهنیت از طریق، برای مثال، تصویربرداری رزونانس مغناطیسی عملکردی (fMRI) ". اما اگر نمی‌توان ذهنیت گربه (یا یک کشتی جنگی) را از طریق روش‌های عصب‌شناسی کشف کرد، ذهنیت انسان‌ها همیشه از تفسیر یافته‌های علوم اعصاب در اصطلاحات ذهنی ناشی می‌شود. بنابراین، کدام نظریه - و کدام معرفت شناسی - قادر است این تفاسیر را معنا کند؟ کلارک بیان می کند که واقعیت این است که برای دستیابی به درک تجربه ذهن انسان، به ذهن انسان نیاز است - تنها ابزار تحقیق ما - و از آنجایی که روانکاوی تنها و تنها علم ذهنیت است، باید روانکاوی باشد. همیشه به بررسی تجربه ذهنی بپردازید.

نوشته ماسیمیلیانو اسپانو و فدریکو تاورنزه. 

منابع
بلاس، RB و Z. Carmeli. 2007. «موردی علیه روانکاوی عصبی: در مورد مغالطه های نهفته در آخرین روند علمی روانکاوی و تأثیر منفی آن بر گفتمان روانکاوی». مجله بین المللی روانکاوی، جلد. 88: 19-40.
Hinshelwood R. 2016. “Cosa resta della psicoanalisi. Domande e risposte”. Psicoterapia e Scienze Umane, Vol. 50، شماره 3. 485-490. فرانکو آنجلی. رم. 
 




مارک سولمز، الیور ترنبول، کریس ماتیس، رابین کارهارت هریس و فیلیپو سیری
در حال ترویج یک موضوع تحقیقاتی جدید به نام مرزها در علوم اعصاب روان پویا (https://www.frontiersin.org/research-topics/23259/frontiers-in-psychodynamic-neuroscience)، در مجله Frontiers in Human Neuroscience. آنها به عنوان ویراستار، از محققان، عصب شناسان و روانکاوان دعوت می کنند تا مقالاتی (تحقیق، گزارش های موردی، مقالات مروری، فرضیه ها و نظریه ها، تفسیرها، و غیره) ارائه دهند که روش ها و نظریه های علوم اعصاب روان پویشی و روانکاوی عصبی را توسعه، مرور، مقایسه یا توسعه می دهد.



مارک سولمز: بهار پنهان - سفری به منبع آگاهی
 Profile Book Ltd، لندن، 2021
 
آیا می‌توانیم مدلی روانکاوانه از دستگاه ذهنی داشته باشیم که هیچ تأملی در آگاهی ندارد؟ می دانیم که فروید برای تأکید بر ناخودآگاه که تمام نظریه های خود را حول آن بنا کرد، مطالعه آگاهی را نادیده گرفت. بنابراین، آگاهی برای مدت طولانی در انحصار فلسفه (بحث کیفیت) و عصب شناسی (بحث کمیت) باقی مانده است. کتاب سولمز به آن ارزش درستی در پانورامای عصب‌شناسی، روان‌کاوی و فلسفی می‌دهد و نظریه جدیدی از آگاهی را مطرح می‌کند.
روانکاوی، در کنار علم اعصاب، چیزی است که توسط ام. سولمز آشناست. او تمام تحقیقات علمی خود را در مورد هر دو رشته ارائه کرد. چالش، از طریق این کتاب، این است که بتوانیم روانکاوی (و علوم اعصاب) را با آگاهی مفهومی که هنوز «ناآشنا» (Uncanny) تلقی می‌شود، ارائه کنیم. در واقع، کتاب با اپیزود خصوصی تجربه Unheimlichkeit (غیرطبیعی) آغاز می‌شود، چیزی آشنا که غیرعادی (وهم‌آمیز) می‌شود و مارک کوچک را تکان می‌دهد، که شروع به تعجب می‌کند که ذهن از چه چیزی ساخته شده است و با دگرگونی خود چقدر ما را متحول می‌کند. .
فروید که آگاهی را نامنظم و ناسازگار می‌دانست، فرض می‌کرد که آن را فقط می‌توان با پیوندهای ضمنی توضیح داد که ما از آن بی‌اطلاعیم. اگرچه او نوشت: "زیست شناسی واقعاً سرزمین امکانات نامحدود است. ممکن است انتظار داشته باشیم که شگفت انگیزترین اطلاعات را به ما بدهد..." (Freud, 1920, SE, p.83)، در آن زمان زیست شناسی نمی توانست از تحقیقات او پشتیبانی کند و او پروژه را رها کرد. امروز می‌توانیم این تحقیق را با دانستن اینکه، طبق گفته سولمز، افکار و احساسات را می‌توان از طریق علم اعصاب مورد مطالعه قرار داد (پیوند 1، زیر) از سر گرفت.
سولمز تقدم قشر (مغالطه قشری) را در ایجاد بازنمایی‌ها واژگون می‌کند که به نوبه خود باعث زندگی روانی می‌شود. به عقیده نویسنده، عواطف، احساسات و عواطف در خاستگاه جهان روان و در نتیجه وجود است. برای انسان احساسات تنها راه نظارت بر نیازهای بیولوژیکی آنهاست و آنها را با شرایط محیطی که همیشه قابل پیش بینی نیست تطبیق می دهد. احساسات قادر به اولویت بندی اقدامات برای انجام بهترین انتخاب برای بقا هستند. اگر این تجربیات را به طور مداوم نداشتیم، اگر از احساسات خود آگاه نبودیم، چگونه می توانستیم در دنیای عدم اطمینان حرکت کنیم؟
خواندن بررسی کامل توسط رزا اسپانیلو
ممکن است 2021



کلارا موچی: بدن های مرزی: بر درمان تنظیمی برای اختلالات شخصیت تأثیر می گذارد
WW Norton & Company, New York/London, 2018, p.357

کلارا موچی با شروع کار چهار پزشک روان پویشی، فرنسی، کرنبرگ، فوناگی و شور، ادغام جدیدی از علوم اعصاب و روانکاوی را پیشنهاد می کند. او بیان می کند که کار با اختلالات شخصیت مرزی به معنای مواجهه با بدن آسیب دیده و همچنین مشکلات انتشار هویت، خودشیفتگی، تمایل به خودکشی، هیپوکندری، ویژگی های ضد اجتماعی است، فقط به ذکر محتوای برخی از فصل ها. نویسنده، که هم در علوم اعصاب و هم روان درمانی روان پویشی صلاحیت دارد، روشی را برای مقابله با تکانشگری، خلأ درونی، روابط مشکل ساز، گسستگی شدید، انحراف، دلبستگی، مطابق با مدل رشدی آسیب شناسی روانی Schore ارائه می دهد. این مدل، بر اساس پاتوژنز راست مغز/ذهن/بدن و تئوری دلبستگی، با عکس‌های بالینی و تاریخچه‌های موردی در چندین فصل نشان داده شده است که کار روان‌درمانی را با علائم شدید خود جسمی و روابط آسیب‌زای اولیه توضیح می‌دهد. به نقل از آلن شور (پیش‌نوشت، ص xiii) «بنابراین، برای موچی، بازسازی منشأ رابطه‌ای بی‌نظمی مرزی، رفتار مخرب، و بازنمایی‌های منفی خود-دیگر نقطه شروع درمان است، با هدف بازسازی نقشه روابط دلبستگی، از جمله آسیب های اولیه رابطه، محرومیت، از دست دادن، و بدرفتاری."
Borderline Bodies نقش این "اولین دیگری" یعنی بدن را در حوزه های مختلف برجسته می کند. نقطه شروع ترومای رابطه‌ای اولیه است که به گفته نویسنده، در دو سطح تعریف شده است نه آنچه DSM-5 (2018) به عنوان «اختلالات مربوط به تروما و استرس» طبقه‌بندی می‌کند. اتیوپاتوژنز ترومای رابطه‌ای اولیه و دلبستگی نامنظم به شدت با مکانیسم‌های دفاعی تجزیه‌ای مرتبط است که باعث تشکیل بخش‌های شکاف در عملکرد سوژه مرزی می‌شود. "تفکیک ناشی از دلبستگی نامنظم و ناشی از آسیب رابطه بین الاذهانی بین مراقب و کودک است که به شدت بر نیمکره راست کودک و ظرفیت او برای سازماندهی و کنترل بالاتر در آینده تأثیر می گذارد." (ص 9)

 این کتاب همچنین به بررسی فرآیند «ذهن‌سازی» (Fonagy, 1995) می‌پردازد که در اختلالات شخصیت به شدت آسیب دیده است. در این موارد و تحت تأثیر بی نظمی عاطفی، بدن به عنوان یک «بیگانه»، یک «نه من»، یک خود غیراصیل بیگانه عمل می کند و گاهی به دنبال یک موقعیت روانکاوانه کلاسیک به مخزن «آرزوی مرگ» تبدیل می شود. . به گفته نویسنده: «خود بیگانه نه تنها از طریق فقدان تنظیم مداوم و عدم نشانه گذاری منسجم و منسجم تأثیرات کودک از سوی مراقب شکل می گیرد، بلکه در آینده به صورت بین نسلی ساخته و تجسم می یابد. موضوع از طریق عواطف و احساسات منفی که از مادر به کودک منتقل می شود. (ص 19)  

بسیاری از شبکه‌ها و شکل‌های موجود در کتاب، خوانندگان را به سمت درک بهتر بسیاری از مدل‌های اختلال مرزی و همچنین مکانیسم‌هایی راهنمایی می‌کنند که توسط آن تجربیات نامطلوب دوران کودکی بر سلامت و رفاه در طول عمر تأثیر می‌گذارند. در حالی که بحث عمیق درباره کتاب فراتر از محدوده بررسی حاضر است، سؤالات کلیدی خاصی ذکر شده است که ممکن است برای خواننده جالب باشد. آیا اختلالات شخصیت یک اختلال خاص راست مغز است؟ آیا حوزه‌های تصویربرداری عصبی و ژنتیک بیشتر آنچه را که در حال حاضر می‌دانیم تأیید می‌کنند؟ آیا درمان درست مغزی برای اختلالات شخصیت وجود دارد؟ نویسنده تصاویر بالینی زیادی ارائه می‌کند که تلاش می‌کند نشان دهد چگونه می‌توان اشکال مهم آسیب‌شناسی روانی مانند اختلالات شخصیتی شدید، اختلال استرس پس از سانحه، هیپوکندری، و همچنین برای رسیدگی به مشکلاتی مانند خودکشی که اغلب در طول درمان ایجاد می‌شود، به بهترین شکل درمان کرد.   

رزا اسپانیلو
 


آنتونیو داماسیو: نظم عجیب چیزها
کتاب های پانتئون، نیویورک، 2018

سفر پیشنهادی در کتاب نظم عجیب اشیا اثر A. Damasio از زندگی اولیه آغاز می شود و با اشکال پیچیده تر سازمان اجتماعی مرتبط با تولید فرهنگ به پایان می رسد. چگونه باید کتاب بخوانیم؟ نه به عنوان نهمین نشریه علوم اعصاب، بلکه به دنبال اشاره ای که نویسنده در مقدمه ارائه می دهد: ما انسان ها قصه گو هستیم و عاشق گفتن داستان هایی در مورد آغاز هستیم. اما نه تنها در آغاز. ما به تولید، ایجاد و فرهنگ سازی در تلاش مستمر برای رویارویی با تراژدی های انسانی ادامه می دهیم. و احساسات در این تولید مستمر نقش اولیه و پررنگی دارند. 
با شروع از اشکال زندگی اولیه، A. Damasio با تعجب از اصطلاح "عجیب" گرفته شده است. در واقع، "عجیب" کلمه ای است که برای انعکاس پیچیدگی زندگی انسان که از موجودات ساده مانند باکتری ها به وجود آمده است استفاده می شود. باز هم «عجیب» است که یک کلمه واحد مانند «هومئوستاز» «برای توصیف توسعه زندگی به صورت ساده و پیچیده کافی است. اگر "هموستاز" به عنوان احساسات در ارگانیسم های دارای سیستم عصبی درک شود، این امر در طول میلیون ها سال، پیوند ناگسستنی بین بدن و ذهن ایجاد کرده است، مشارکتی که فرهنگ و تمدن را به وجود آورده است. این نظم عجیبی است. پیچیدگی موجود در آشکار شدن ساده چیزهایی که وجود انسان را پیچیده می کند. 

هموستاز، احساسات، آگاهی و ذهنیت قبلاً در آخرین کتاب او یافت شد: خود به ذهن می رسد (2012); بنابراین، چشم انداز ارائه شده در این تلاش جدید چیست؟ اول از همه، و شاید بالاتر از همه، هموستاز، احساسات، آگاهی و توالی ذهنیت به عنوان درجه فزاینده ای از پیچیدگی و زایش فرهنگ و جامعه اجتماعی توصیف می شود. احساسات با ایجاد انگیزه در فرآیند فرهنگی، نظارت بر موفقیت و شکست ابزارهای مورد استفاده و با مشارکت در مذاکره در طول اعصار به این امر کمک می کند.

کتاب با دو سؤال اساسی آغاز می شود که در بخش سوم که به ذهن فرهنگی در کار اختصاص دارد، به طور کامل تحلیل می شود. آیا این توالی در انحصار ذهن انسان است یا سایر موجودات زنده را نیز به طرق مختلف درگیر می کند؟ و چرا احساسات ذهن را وادار می کنند تا به شیوه ای سودمند عمل کند؟ 

همچنین ممکن است از پاسخ به سؤال دوم شروع کنیم: اگر این کار را نمی کردند، زندگی یک جریان ذهنی بی تفاوت مداوم بود. در عوض، با فشار دادن ذهن، ویژگی‌های مثبت و منفی را به آن می‌دهند. با بازگشت به نقطه شروع، ممکن است بپرسیم: "آیا این همیشه برای هر شکل زندگی وجود داشت یا نه؟" پاسخ غیرقابل انکار نویسنده این است: «احتمالاً نه». فقط ظاهر سیستم عصبی که در یک شبکه عصبی پیوسته مجاور بدن سازمان یافته بود، توانست ذهن انسان را با هوشیاری و ذهنیت به وجود آورد. حتی اشکال حیات اولیه نیز قادر به شناسایی و دفع یکدیگر از طریق مولکول های سطحی هستند. آنها می توانند در برخورد با موقعیت های نامطلوب جمع شوند و همکاری کنند. اما آیا این برای بازگرداندن توسعه قوانین پیچیده رفتاری انسان به چنین مکانیسم ابتدایی ساده کافی است؟ بدون رشد احساسات مرتبط با درک خوب و بد، یعنی چه چیزی مفید و چه چیزی مضر است، رشد ذهن انسان تکامل نمی یافت. درصد کمی از بی مهرگان (زنبورها، زنبورها، مورچه ها و موریانه ها) رفتارهای اجتماعی سازمان یافته ای از خود نشان می دهند. آنها با پیروی از قوانین ژنتیکی همکاری می کنند که مستلزم روال های بسیار سختگیرانه ای است که به آنها اجازه داده تا صدها میلیون سال زنده بمانند. اما هیچ موجود زنده دیگری با توجه به منشأ آن، در مورد معنای تعلق گروهی یا مرگ آن مورد بررسی قرار نگرفته است. بنابراین، این سازمان های تعاونی اجتماعی را به هیچ وجه نمی توان با توسعه فرهنگی و اجتماعی تولید شده توسط ذهن انسان مقایسه کرد. 

عنصر مشترک همه موجودات زنده هموستاز است. یعنی در سطح اولیه/فیزیولوژیکی، با حفظ آن در محدوده هموستاتیک خاصی که نه تنها بقا را ممکن می‌سازد، بلکه راه را برای شکوفایی متفاوت زندگی هموار می‌کند، تنظیم زندگی را به اشتراک می‌گذاریم. شکوفایی متفاوت به سمت ذهن انسان با تولد و سازماندهی بعدی شبکه عصبی امکان پذیر شد. فقط ارگانیسم‌های دارای سیستم عصبی می‌توانند اختلال در تنظیم هموستاتیک را به عنوان احساسات منفی احساس کنند، در حالی که تنظیم مجدد آن در سطوح مناسب می‌تواند به عنوان احساسات مثبت و مثبت تلقی شود. بنابراین، زندگی قطعاً در سیستم هایی با تنظیم هموستاتیک امکان پذیر است، اما با ظهور احساسات به گونه ای دیگر تکامل یافته است: - یعنی با درک کیفیت هموستاز. اما این هنوز کافی نیست تا موجودات زنده را دارای ذهن بدانیم. یک عنصر جدید، یعنی آگاهی لازم است. تنها از طریق آگاهی است که می توان نظارت، تنظیم و تغییر، که در اتوماتیسم های هموستاتیک دخالت می کند، امکان پذیر است. تغییر مقررات هموستاتیک و نشان دادن این تنوع را می توان به عنوان اولین شکل تولید فرهنگی در نظر گرفت. 

به عبارت دیگر، مبارزه با تمایل منظم به حرکت از نظم به فقدان نظم مستلزم پذیرش ضرورت ژنتیکی حفظ محدوده هموستاتیک ارثی است. و در عین حال، ایجاد اشکال همیشه جدید کنترل هموستاتیک (و این مفهوم را می توان نه تنها برای فیزیولوژی موجودات بلکه برای حفظ هموستاز گروهی/اجتماعی نیز به کار برد). این چگونه ممکن بود؟ از طریق ایجاد تصاویری که لحظه به لحظه وضعیت درونی/خارجی بدن را ترسیم می کند. در مجموع، این خط تمایز با سایر اشکال زندگی غیرانسانی است. امکان ایجاد نقشه/تصاویر توسط سازمان پیچیده سیستم عصبی فراهم شده است، قابلیتی که در موجودات ساده تر وجود ندارد. چرا تولید تصاویر اینقدر مهم و متمایزکننده است؟ زیرا فقدان این توانایی نه تنها منجر به فقدان احساسات (نقشه ها/تصاویر کیفیت هموستاز)، بلکه در غیاب آگاهی و در نهایت ذهنیت می شود. در واقع، تنها با ایجاد تصاویر است که یک موجود زنده قادر است حالت درونی و بیرونی خود را نشان دهد و از این رو پاسخ را بر اساس تصاویر ذخیره شده و انتقال یافته هم به صورت افقی در سازمان اجتماعی و هم به صورت عمودی، نسل به نسل تنظیم کند. افزودن اکتساب اخیر ما، یعنی زبان کلامی، به مرحله مرتبط با تولید تصاویر، سفر پیشنهاد شده در کتاب را کامل می کند. توسعه سیستم عصبی، سازمان قشری آن و توسعه زبان کلامی انتقال مزایای اکتسابی را تسهیل کرده است. و با ترویج یک ساختار اجتماعی متفاوت (مثلاً در رابطه با سایر نخستی‌ها)، همه اینها اشکال جدید و بی‌نظیری از فرهنگ را با توجه به سایر گونه‌های زنده غیرانسانی ایجاد کرده است: هنر، مهارت‌های ساخت و ساز، موسیقی، ایمان و بسیاری موارد دیگر. ما تحت عنوان: ذهن انسان جمع می شویم. 

رزا اسپانیلو