در مورد آناتومی روانکاوی مکالمه
چگونه انجام می دهیم و نمی دانیم در مورد چه چیزی صحبت می کنیم

نویسنده: نیکلاس سامستاگ

او حافظه خوبی داشت و زبانش در وسط بسته بود. این ترکیبی است که به مکالمه جاودانگی می بخشد.
- In خشن کردن آن، توسط مارک تواین

روان درمانی مربوط به بازی دو نفر با هم است.
- In بازی و Reality، توسط DW Winnicott



روانکاوی یا روان درمانی روان پویشی بر این باور است که آگاهی انسان فقط تا حدی آگاه است. ناخودآگاه روانکاوانه را می توان به عنوان مجموعه ای نامتجانس از خاطرات، برداشت ها و احساسات مرتبط با هم تصور کرد که مانند حافظه رم در رایانه در پس زمینه ذهن اجرا می شوند. بلافاصله آشکار نیست اما قابل دسترسی است. این که تجربه انسانی لزوماً از عناصر خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده است و پروژه درمان کمک به بیمار برای آگاهی بیشتر و تسلط فزاینده در درک رابطه بین این دو است.

یکی از راه های درک این رابطه، در نظر گرفتن آن است اینکه چگونه احساسات خود را نسبت می دهیم، معانی ما را تعیین می کند. اگر عصبانی هستیم و فکر می کنیم به خاطر پریدن سگ روی مبلمان است، احتمالا سگ را تنبیه می کنیم. از سوی دیگر، اگر عصبانی هستیم و متوجه می‌شویم که به این دلیل است که در محل کار احساس می‌کنیم که کمتر ارزش‌گذاری شده‌ایم، سپس با توجه به رفتاری که با ما کردند، ارتباطی را ایجاد کنیم که مانند گوسفند سیاه خانواده‌مان احساس می‌کنیم، می‌توانیم در نظر بگیریم که این خود منفی را با خود حمل می‌کنیم. تصویری که ناخودآگاه ما را وادار می‌کند به دنبال افراد و محیط‌هایی بگردیم که در آن می‌توانیم چیزی آشنا را تجربه کنیم.

برخلاف هر شکل دیگری از روان درمانی، درمان روانکاوی به ظرفیت بیمار برای کشف معانی خود از طریق بازی گفت و گو با تحلیلگر امتیاز می دهد. این گفت‌وگو ذاتاً بازیگوش است زیرا بخش‌های بزرگی از تعامل مستلزم اشتراک‌گذاری تداعی‌هایی با مطالب تخیلی و عینی است که در جلسات مطرح می‌شود.

همه بازی‌ها به توانایی ارجاع حداقل به دو حوزه مجزا از تجربه در یک زمان در هنگام ارتباط با شخص دیگری بستگی دارد. در مورد روانکاوی، توانایی کنجکاوی در مورد آنچه واقعاً اتفاق افتاده و همچنین ارتباط فرد با آنچه واقعاً اتفاق افتاده است، است. این تفاوت بین بازی با ایده‌ها و انجمن‌ها و دیدن اینکه آنها به کجا منتهی می‌شوند، بر خلاف ایجاد فکری و سپس اجرای یک دستور کار درمانی خطی است.

بر خلاف سایر اشکال درمان که در آن اهداف مشخص قبل از شروع کار تعیین می شود، روانکاوی مشکلات ارائه شده توسط بیمار را تصدیق می کند اما پیش از انجام کاوش گسترده در رویاها، تاریخچه شخصی و تعاملات درمانی بیمار، راه حل را نمی داند. روانکاوی بیشتر در مورد همکاری و کشف است تا آموزش و تکالیف.

نگاه کردن به جهان از دریچه روانکاوی هرگز خسته کننده نیست. کنجکاوی شما به اوج خود رسیده است، معاشرت های شما زیاد است، و کشف معنا چندگانه است. به قول جاناتان لیر، روانکاو و فیلسوف، «ما بیش از آن چیزی که بدانیم با آن چه کار کنیم، معنا می‌سازیم».

در نظر بگیرید که در هر مکالمه ای سه منبع ارتباطی متمایز اما مرتبط وجود دارد که همه آنها معنا را می رسانند. آنچه گفته می شود، چگونه گفته می شود و چرا گفته می شود. و این تجربه انسانی شامل دو حوزه اصلی تأثیر است. ناخودآگاه و به اصطلاح دنیای واقعی. به این دلیل که تجربه انسانی اساساً یک تفسیر است [2]. هر مکالمه ای شامل ارتباطات آگاهانه و ناخودآگاه است. ما انجام می دهیم و نمی دانیم در مورد چه چیزی صحبت می کنیم.

بیایید یک گفتگوی فرضی ایجاد کنیم. جان یک سیاهپوست 35 ساله معاون ارشد یک موسسه مالی بزرگ است. او که فارغ التحصیل MIT است، بسیار تحلیلی، سازمان یافته و قاطع است. شوهر جان، بیل، یک گرافیست 40 ساله سفیدپوست و مدیر خلاق یک آژانس تبلیغاتی معروف است. بیل از مدرسه طراحی رود آیلند فارغ التحصیل شد. او بسیار مفهومی، امپرسیونیست است و دوست دارد با جریان چیزها پیش برود.

یک شب بعد از برپایی یک مهمانی شام و همه مهمانان به خانه رفتند، جان و بیل با هم دعوا کردند. دعوا ظاهراً برای این بود که بیل فراموش کرده بود بستنی بخرد. چیزی شبیه به این شد:

جان: «پس، مهمانی عالی، نه؟ من مخصوصاً صحرا را دوست داشتم که نبود!»
بیل: "واقعا؟ میخوای منو برای این انتخاب کنی؟ من از آشپزخانه گلابی و پنیر تولید کردم و همه آن را دوست داشتند.»
جان: «نه همه. من این کار را نکردم. شما هرگز آنچه را که می گویید انجام خواهید داد دنبال نمی کنید. میدونی من چقدر بستنی وانیلی رو با کرم د منته دوست دارم. و می دانم که شما هم همین کار را می کنید! این دسر مورد علاقه ماست.
قرار بود آن را بردارید. خیلی خوب بود اما نه. تو فراموش کردی."
بیل: «این یک مهمانی شام بود، نه یک باله! مردم آن را دوست داشتند. من عاشق مراسم بستنی مان هستم، اما تازه فراموش کردم. و به هر حال، همه با هم کنار آمدند، غذا را دوست داشتند، نوشیدند و زیاد خندیدند. تو همیشه اینقدر افتضاح هستی.»

در این مثال دعوا بر سر بستنی بود. این همان «چی» مکالمه است، چیزی که به معنای واقعی کلمه گفته شد. در مورد "چگونه؟" لحن های این گفت و گو در مورد حالات روانی این دو چه می گوید؟ خب جان طعنه آمیز و متهم کننده است. بیل دفاعی و متهم کننده است. در مورد بستنی؟ واقعا؟ و "چرا؟" باز هم، آیا به این دلیل است که این دو مرد موفق باهوش نوعی وسواس بستنی دارند؟ ممکن است در این مرحله فکر کنید، "نه البته نه! هیچ کس اینقدر به بستنی اهمیت نمی دهد! پس اگر این دعوا سر بستنی نبود، آن موقع برای چه بود؟

با توجه به توضیحات مختصری که در بالا ذکر شد، می‌توانیم برخی توضیحات بافت‌دار بیشتری از آنچه ممکن است در جریان بوده باشد ارائه دهیم. برای تغییر از درک واقعی و ملموس به درک روانکاوانه‌تر، می‌توانیم اینطور فرض کنیم که در حالی که جان احتمالاً عاشق بستنی نبود، ممکن است کسی باشد که دوست دارد از قوانین پیروی کند و کالاها را در صورت وعده تحویل دهد. بنابراین واکنش جان به این واقعیت که بیل بستنی را فراموش کرده می‌تواند بیشتر در مورد بی‌احترامی‌اش به جان باشد، زیرا کاری را که او گفته بود انجام خواهد داد، دنبال نکرد. جان احساس آسیب دیدگی کرد، اما به جای گفتن این جمله روی بستنی تمرکز کرد و بیل را سرزنش کرد. این امکان وجود دارد که بیل نیز به نوبه خود ترجیح داده است که از گشتالت زندگی قدردانی کند و درگیر جزئیات مشخص نشود. بیل یک مهمانی عالی را تجربه کرد، و احتمالاً از انتقاد جان از او آسیب دیده بود و به همین دلیل خود را علیه جان مورد حمله قرار داد. گفتگوی واقعی آنها در مورد بستنی بود و نبود، بلکه اساساً به عنوان یک وسیله زبانی طراحی شده بود تا احساسات سرکوب شده را برافروخته کند و در عین حال از صحبت کردن در مورد آنها اجتناب کنند. گفتگوی واقعی آنها شامل نگرانی های ثانویه بود که به عنوان موضوعات اساسی مطرح می شدند. این همان چیزی است که وقتی ناخودآگاه دیالوگ می نویسد اتفاق می افتد.

از منظر روانکاوی، دلیل این که بسیاری از ما چنین مشاجره های شدیدی بر سر اتفاقات بی نتیجه داریم، این است که دعوای مزخرف بسیار آسان تر از بحث دشوار است. مبارزه بر سر بستنی بسیار آسان تر از اذعان به احساس آسیب پذیری عمیق و ناامنی است. درگیری بر سر مهم ترین ها و اجتناب از ضروریات.

طنز اینجاست که دعواهای مزخرف می توانند جاودانه به نظر برسند. آنها اغلب تکرار می شوند و گاهی اوقات بی پایان به آنها اشاره می شود. این به این دلیل است که آنها در وهله اول هرگز مکالمات مورد نیاز نبودند، بلکه پروکسی های سطحی بودند و در نتیجه قابل حل نبودند. با درک روانکاوانه بیشتر، می توان حافظه خود را تضعیف کرد و امیدوار بود که زبانش را باز کند.

یادداشت
1 لیر، جی (1990)، عشق و جایگاه آن در طبیعت، فارار، استراوس و ژیروکس، نیویورک.
2 رورتی، آر. (1999) دستیابی به کشور ما، انتشارات دانشگاه هاروارد، نیوهیون.


زندگی نامه نویسنده:


نیکلاس سامستاگ، دکتری، PC یک روانشناس بالینی و روانکاو است که به صورت حضوری و از راه دور در شهر نیویورک کار می کند.
وب سایت او است [ایمیل محافظت شده]








 بازگشت به وبلاگ روانکاوی روزمره