img: انیمه/روحها (مانوفاتی، 2017)

وبلاگ COCAP: فرانکو دالبرتون در مورد مداخلات روانکاوی با کودکان در بیمارستان می نویسد


در این وبلاگ، بر اساس تجربیاتم به عنوان روانکاو در بخش اطفال یک بیمارستان دانشگاهی (D'Alberton, 2022)، می خواهم بر اهمیت گروه ها به عنوان روشی برای بهبود سلامت و کاهش استرس عاطفی و رنج تمرکز کنم. کودکان، والدین و کارکنان مراقبت های بهداشتی. 

روانکاوی، در واقع، می‌تواند با توجه به تجربیات عاطفی افراد و گروه‌ها، به فرهنگ و عملکرد بالینی یک مؤسسه مراقبت‌های بهداشتی کمک کند، با استفاده از ابزارهایی که اجازه می‌دهد فراز و نشیب‌های عاطفی بیماران و متخصصانی که با آنها کار می‌کنند به اشتراک گذاشته شود. . 

درمان گروهی در زمینه‌های مختلف عمل بالینی مؤثر بوده و به‌ویژه در موقعیت‌هایی که بیان نمادین و ارتباطی به مطالبی که در عمیق‌ترین سطوح زندگی عاطفی زندگی می‌کنند دشوار است، مؤثر بوده است.  

کار ما با گروه ها بر اساس مدل نظری بیونی (1961) است که بر اساس آن دستگاه ذهنی گروهی امکان دگرگونی اضطراب های غیرقابل تصور را می دهد که از طریق آن تعدیل و امکانات بیان به دست می آید. تجربیات ما میزان قابل توجهی را تأیید کرده است که تجربه گروهی در درون خود تأثیر چرخ طیار چند برابری را برای بسط و تحول تجربیات روانی دارد که در شرایط دیگر بسیار طولانی تر خواهد بود.  

محل جلساتی که من به آنها اشاره می کنم شامل جلسات یک ساعت و 30 دقیقه ای، به صورت هفتگی برای کودکان و نوجوانان، هر سه تا چهار هفته یکبار برای والدین و کارکنان است: آنها توسط یک روانشناس-روانکاو هدایت می شوند و در صورت لزوم، یک متخصص پزشکی و همچنین یک ناظر که معمولاً یک روانشناس در حال آموزش است. جلسات موضوع یا دستور کار خاصی ندارند. شرکت کنندگان این فرصت را دارند که در مورد هر جنبه ای از تجربیات خود که می خواهند مورد توجه گروه قرار دهند صحبت کنند.

اساساً در اولین جلسه، رهبر خود و گروه را معرفی می کند و در مورد زمان و دفعات جلسات صحبت می کند و اینکه هر یک از اعضا می توانند در مورد هر چیزی که به ذهنشان می رسد صحبت کنند. در مورد کودکان اضافه می شود که آنها می توانند در مورد هر چیزی صحبت کنند، اما آنها نمی توانند از نظر جسمی به خود آسیب برسانند یا خود را در موقعیت خطر واقعی قرار دهند.  

گروه با کودکان و نوجوانان
گروهی از بیماران سرپایی پیش از نوجوانی که به دلیل علائم جسمی از انواع مختلف با منشأ عاطفی احتمالی در بیمارستان بستری شده بودند، هر هفته ملاقات می کردند، در حالی که هر سه هفته یک بار والدین با همکار خود ملاقات می کردند. در اتاقی که برای این کار مناسب بود، چندین صندلی، یک جعبه اسباب بازی، مواد نوشتاری و یک پوشه جداگانه با کاغذ و مداد رنگی - مواد اولیه برای هر کودک وجود داشت. بچه های حاضر خیلی زود به شش نفر رسیدند، هسته اولیه ای که به مرور زمان با ورود شرکت کنندگان جدید سازگار شد.  

در اولین جلسه، پس از معرفی خود رهبر و صحبت در مورد زمان، دفعات جلسات و حداقل قوانین، شرکت کنندگان با بیان نام و دلایل تماس خود با بیمارستان، خود را معرفی کردند. برخی از آنها وانمود می کنند که در یک جلسه الکلی های گمنام شرکت می کنند، همانطور که در برخی فیلم ها دیده بودند. 

در این جلسه اول، توپی که به طناب بسته شده بود و به این طرف و آن طرف پرتاب می شد، به پسرها اجازه می داد تا در موضوعاتی غوطه ور شوند که در طول سه سال فعالیت گروه به آنها پرداخته می شد: جدا شدن از والدین دوران کودکی خود، به ویژه مادر خود را، در حالی که در همان زمان حفظ ارتباط.

به نظر می‌رسید که پسرها برای برقراری ارتباط تمام تلاش خود را می‌کردند و در همان اوایل اعلام کردند که موضوع رها کردن اما در عین حال نگه‌داشتن آن است.

با پیشروی جلسات هفتگی، گروه پذیرفتند با برقراری ارتباط با احساسات خود، چیزی را تجربه کنند که نتوانسته بودند تجربه کنند. مخصوصاً از آنجایی که بیان کردن احساساتشان برای نوجوانان پیش از نوجوانی آسان نیست، این گروه برای آنها یک تجربه یادگیری معنادار بود، جایی که می‌توانستند بیان خود را بیاموزند و شاید به چیزی فکر کنند که قبلاً به آن شکل نرسیده بود. اصطلاح.  

گروه هایی با اعضای کارکنان
علاوه بر مداخلات گروهی اختصاص داده شده به بیماران و والدین کودکان بستری در بیمارستان، گروه های اختصاص داده شده به کارکنان بیمارستان زمانی که موفق به برقراری ارتباط با رزونانس هایی می شوند که زندگی حرفه ای در ذهنیت کارکنان بهداشتی ایجاد می کند، تأثیر خاصی را نشان می دهند (منزیس، 1960).  

مطالبی که در ادامه می آید از یک سری جلسات گروهی تشکیل شده است که توسط کارکنان دو گروه از پزشکان و پرستاران تشکیل شده است که به دنبال ادغام و سازماندهی مجدد، در یک واحد عملیاتی واحد متحد شدند.  
در یک جلسه که فعالیت های گروه تثبیت شد، پرستاری شروع به بازگویی کرد که روز قبل با والدین کودکی که حالش خوب نبود احوالپرسی کرده بود و در ملاقات با آنها در خارج از بیمارستان، کمی قبل از شروع گروه، متوجه شد که او مرده بود. این گروه احساسات پرستار را به اشتراک گذاشتند و به این فکر کردند که آیا می‌توان به مرگ کودکان عادت کرد، اتفاقی که در آن بخش نادر است.  

این گروه به شرکت کنندگان اجازه داد تا برای اولین بار در مورد مرگ بچه های کوچکی که در طول سال ها زندگی بخش بیمارستان را لکه دار کرده اند، با هم صحبت کنند. «جسدهایی در کمد»، که روند سوگواری برای آنها - که همه آنها بدون اینکه بتوانند به اشتراک بگذارند در آن نگه داشته بودند - بنابراین راهی برای پرداختن به آنها یافت. یکی از شرکت‌کنندگان گفت: «من از شدت احساساتی که در موقعیتی پدیدار می‌شوند شگفت‌زده شدم که معمولاً تمایل داشتم در را به پشتم بکوبم.

فرصتی پیش آمده بود تا درباره خشم ناشی از نحوه تجربه مرگ برخی از کودکان و لطافتی که مرگ برخی دیگر را احاطه کرده بود صحبت کنیم. این درست نیست که انسان برای از دست دادن فرزندانی که نسبت به آنها بیشتر محبت می کند بیشتر غصه بخورد. مرگ X و Y، دو کودکی که در سال‌های اخیر ناپدید شده‌اند، مقایسه شد. در حالی که X در دوره منتهی به مرگش رفتار خوبی داشت - و این مایه آرامش و تسلی برای والدین و کارکنانش بود که فرصت خداحافظی و شرکت در مراسم تشییع جنازه را داشتند - Y هرگز دست از رنج کشیدن برنداشت و به گفته برخی، کمکی به رنج کمتری نشد. او فرصت تجربه یک "مرگ خوب" را نداشت.  

تسکین این رویدادهای عزاداری همچنین در تاریخچه شخصی شرکت کنندگان درگذشتگان را یادآوری کرد، آنها را در حالت بازنگری احساسی این وقایع قرار داد و در گروه بحث مرگ خوب و بد ادامه یافت. مرگهای نیکو آنهایی بود که پیوندها بریده نشده بود و کار عزاداری تمام شده بود. مکانیسم‌های شناسایی به جنبه‌ها و ویژگی‌های کسانی که ترک کرده‌اند اجازه داده بود تا جایی در میان عزیزان خود بیابند. یک نفر درباره یکی از این بچه ها می گوید: با لطافت از او یاد می کنم، گاهی هنوز مادرش را می بینم و با محبت به هم سلام می کنیم.  

مرگ‌های بد زمانی بود که هیولاهای آزاردهنده می‌آمدند تا کسانی را که با گناه رها شده بودند، بپوشانند، زمانی که غم و اندوه پیوندهای کودک را گسست، و زمانی که، حتی به دلیل لجبازی درمانی، این احساس وجود داشت که همه کارهای ممکن را انجام نداده‌ایم. برای کمک به کودک برای بیرون آمدن آرام، یا زمانی که برای، خداحافظی ممکن نبود.  

مشارکت در فعالیت های گروهی به اتفاق آرا نبود. همه کسانی که شروع به شرکت در جلسات کردند به شرکت در جلسات ادامه ندادند. شاید تجربه‌ای که با منطق و استدلال سلسله مراتبی بی‌ربط است، آنها را در معرض اضطراب‌های بیش از حد گمراهی یا مسخ شخصیت قرار داده است. هسته ای منسجم و پایدار شکل گرفت که ستون فقرات تجربه را تشکیل داد و کار گروه، مانند سنگریزه ای از معنا که در دریایی از بی فکری پرتاب شده بود، به امواجی از طنین و اشتراک همدلانه تبدیل شد که می توانست حتی به مکان های نهادی دوردست برسد.


کتابشناسی:
Bion WR (1961) تجربه در گروه ها و مقالات دیگر. انتشارات تاویستاک، لندن.
D'Alberton F. (2022) کار روانکاوی با کودکان در بیمارستان. روتلج، لندن، نیویورک.
منزیس لیث، آی. (1960) مطالعه موردی در عملکرد سیستم های اجتماعی به عنوان دفاع در برابر اضطراب: گزارشی در مورد مطالعه خدمات پرستاری یک بیمارستان عمومی. روابط انسانی، 13(2)، 95-121. https://doi.org/10.1177/001872676001300201.

نویسنده:
فرانکو دالبرتون روانکاو کودک و نوجوان و تحلیلگر آموزشی انجمن روانکاوی ایتالیا و انجمن بین المللی روانکاوی است. 
 





 بازگشت به وبلاگ ذهن کودکان در خط آتش