بدون عنوان ( تار عنکبوت ). ویجا سلمینز (2000)

وبلاگ ذهن کودکان در خط آتش (COCAP)
بافندگی و بی بافی تارهای جنسیتی


در چند سال گذشته، بسیاری از کودکان و نوجوانان در مطب من در سانفرانسیسکو در حال بررسی طیف وسیعی از احتمالات جنسیتی هستند. به کودکان در برخی از مدارس پیشرفته‌تر منطقه خلیج آموزش داده می‌شود که جنسیت با آناتومی ترکیب نمی‌شود و از نظر اجتماعی ساخته شده است. آنها با انواع عبارات جنسیتی ممکن آشنا می شوند و تشویق می شوند که در مورد آنها فکر کنند. 

به طور کلی، با کودکان و نوجوانان در تمرین من، با باز شدن دامنه احتمالات جنسیتی، تلاطمی که این کاوش را همراهی کرده است، مولد بوده است. جای تعجب نیست که برای این بیماران، تجسم جنسیتی با امیال، اضطراب ها، درگیری ها و تخیلات طنین انداز می شود. این بیماران همچنین اغلب این حس قابل لمس را ابراز می کنند که جنسیت داده شده یا ضروری نیست، بلکه دست کم تا حدودی در معرض تغییر است. من تصاویری از تمرین خود ارائه خواهم داد و دو موضوع را برجسته خواهم کرد. ابتدا، روشی را که کاوش جنسیتی می‌تواند بر اضطراب‌های هستی‌شناختی متمرکز و آشکار کند و به آن‌ها امکان می‌دهد بیشتر در معرض دید قرار گیرند را بررسی خواهم کرد. دوم، من چند نمونه از نوع کار روانی را که جنسیت قادر می سازد، بیان می کنم. 

اضطراب های هستی شناختی 
آزمایش جنسیت می‌تواند اضطراب‌های هستی‌شناختی، اضطراب‌های مرتبط با ماهیت هستی را متمرکز و آشکار کند. این اضطراب ها وجودی هستند و ذاتاً بیمارگونه نیستند، اگرچه ممکن است با آسیب شناسی روانی تلاقی داشته باشند. از منظر هستی‌شناختی، تمایل انسان به زندگی به گونه‌ای وجود دارد که گویی هویت از آنچه هست قابل اعتمادتر و منسجم‌تر است. برای برخی از کودکان و نوجوانان، کاوش جنسیتی نشان می دهد که چگونه ساختارهای هویتی گریزان، مبهم و پر از حفره هستند. در حالی که اغلب بسیار ناراحت کننده است، تحمل این اضطراب ها می تواند منجر به افزایش احساس آزادی و سرزندگی درونی شود. 

همانطور که یک بیمار نوجوان متأخر گفت: «جنسیت لغزنده است. دوره زمانی. حتی آن چیست؟ و بسیار واقعی است. عجیب است که چگونه این چیزها با هم ترکیب می شوند.» این بیمار سه سال قبل از اینکه جنسیت مورد توجه قرار گیرد، تجزیه و تحلیل خود را انجام داده بود. او تلاش کرد تا انتظارات پدرش را که ورزشکارتر و محبوب‌تر از آنچه هست برآورده کند. او قبلاً تمایلات جنسی خود را زیر سؤال برده بود و تجربیات جنسی با پسران و دختران نوجوان داشته است. او احساس می‌کرد «بیشتر دگرجنس‌گرا» است اما احساس می‌کرد در دام افتاده است. او در سال دوم تحلیل خود گفت: "من به همه این دخترهای زیبا نگاه می کنم. من در داخل تنگ هستم. جایی برای خواستن آنها وجود ندارد زیرا قرار است آنها را داشته باشم. برای وضعیت.” مشخص شد که او توسط یک درونی خفه شده است که ملغمه ای از پدرش، سایر مراقبان مهم، صداهای تیم های ورزشی، برنامه های تلویزیونی و محیط فرهنگی بود. این درونگرایی او را در یک کپسوله خودشیفتگی و مالیخولیایی نگه داشت. او نتوانست خواسته های آن را برآورده کند و نتوانست از تلاش دست بردارد. او شروع به کشف کرد که به دختران و زنان حسادت می کند. اگرچه او اغلب در این مورد تردید داشت، اما احساس می‌کرد که زنان برای ابراز عاطفی فرصت بیشتری دارند. 

او می‌توانست این موضوع را در انتقال به‌طور مؤثری بررسی کند، با این حال اغلب در مورد اینکه چقدر این پویایی‌ها غیرقابل حل هستند دچار ناامیدی می‌شد. او به طور فزاینده‌ای نسبت به خطوط به دام افتاده‌اش حساس بود، اما من نیز گاهی نسبت به محفظه‌ی مخرب او ناامید می‌شدم. زمانی که او شروع به آزمایش جنسیت خود کرد، تعدادی تغییر شکل گرفت. ابتدا، او شروع به تجربه یک بی واسطه بودن محسوس کرد، ماهیت اجتماعی ساخته شده جنسیت. او گفت: «وقتی تو را پسر می بینند، پسر می شوی. وقتی به عنوان یک دختر دیده می شوی، دختر می شوی.» او روشی را بیان کرد که در آن جنسیت یک ساختار است، که توسط زمینه‌های فرهنگی ثابت شده است که باعث می‌شود معانی آن محکم‌تر و قابل اعتمادتر از آنچه هستند به نظر برسند. در این مدت، او اغلب مضطرب بود که او را در جای خود قفل کنم، با پاسخ یا حتی با نگاهم او را ثابت کنم. احساس کردم که او با آنچه سارتر به عنوان «نگاه» توصیف می‌کند برخورد کرده است و در حال تجربه راهی است که نگاه من می‌تواند حس نوپای او را از یک امکان جدید از بین ببرد. ثانیاً، حتی زمانی که حس اصالت و انعطاف‌پذیری درونی او افزایش یافته بود، با نوعی ترس وجودی نیز مواجه شد. همانطور که او شروع به تجربه ماهیت ساخته شده جنسیت کرد، در تجربه زیسته خود، احساس می کرد که از لنگه بند نیست و گاهی مضطرب بود که حس خود از خود باز شود. "وقتی پارچه را بیرون می آورید، سوراخ هایی باز می شود و ممکن است از آن بیفتید." در حالی که مطمئناً ابعادی در این اضطراب وجود داشت که شامل تاریخ شخصی و دنیای درونی او می شد، من فکر می کنم او به طور فزاینده ای نسبت به واقعیت وجودی که متعلق به انسان است نیز حساس می شد. 

کار روانی
از آنجایی که برخی از بیماران من شروع به تشخیص احشایی کیفیت ساختگی جنسیت کرده‌اند، کمتر اسیر ماهیت شبه آن شده‌اند و کمتر قربانی عوامل جنسیتی شده‌اند. همراه با این تغییر، آنها شروع به مالکیت خواسته ها و ترجیحات خود، هم از نظر جنسی و هم به طور گسترده تر کرده اند. 

برای بازگشت به بیمار نوجوان متأخرم، او در توصیف فیلمنامه به طرز غیرمعمولی شیوا بود که به نظر نمی رسید آن را شل کنیم. او گفت: «پسران بالا. دختران در پایین من آن قالب را دوست ندارم. همه ما به دسته‌هایی تقسیم می‌شویم.» در نقطه‌ای دیگر، او آن الگو را به‌عنوان برانگیختن این احساس توصیف کرد که «در درون خودم التماس می‌کند... من هیجان‌زده هستم اما روشن نیستم». همانطور که او دوره ای از کاوش در یک هویت غیر دودویی را سپری می کرد، گفت: "این راهی است برای گفتن اینکه چیزی در مورد من روان است." او رقصیدن با یک دختر نوجوان در یک مهمانی را توصیف کرد. "من مجبور نبودم برقصم. من می توانستم حرکت کنم. فضا وجود داشت و من در واقع او را می خواستم." گفتم: «نه فقط برای موقعیت.» او پاسخ داد: دقیقاً. او شروع به حرکت از موقعیتی داشت که با خودشیفتگی دیگری را به دست می آورد، همانطور که پدرش با او در ارتباط بود، به سمت آرزوی مولد دیگری. برای هر دوی ما تعجب آور بود که جنسیت در این جنبش چقدر تعیین کننده است. 

یک بیمار سیزده ساله غیر باینری مادر خود را در پنج سالگی به دلیل سرطان از دست داده بود. آنها از نظر ظاهری شبیه مادرشان هستند و اغلب به آنها گفته می شد. حدود یک سال پس از درمان، آنها با گریه گفتند: "همه می گویند "تو خیلی شبیه او هستی." من او نیستم. و وقتی فهمیدم زن نیستم، احساس کردم کمکم کرد. این به من کمک کرد که احساس کنم او نیستم.» مطمئناً در توصیف آنها غم و اندوه بود. من هم احساس اضطراب کردم. بعداً گفتم: «این احساس را دارم که شما نگران این هستید که فکر کنم واقعاً آن چیزی نیستید که می‌گویید. که من فکر کنم، خوب اگر این در مورد مادر شما باشد، درست نیست.» سر تکان دادند و گریه کردند. 

این بیمار فقط خاطرات مبهمی از مادرش داشت. در بیشتر این موارد، مادرشان کاملاً بیمار بود. مادرشان موقعیت ایده آلی در ذهن آنها و خانواده داشت. گاهی اوقات مادر درونی شده آنها مانند یک پیکره توخالی احساس می کرد که محدودیت کمی ایجاد می کند. آنها احساس مبهم و آزاردهنده ای داشتند که قرار بود به گونه ای زندگی کنند که مادرشان نداشت، با این حال آنها هیچ احساس واقعی از زندگی او نداشتند. آنها یک حس مزمن شرم، شکست و یافتن خشم دشوار داشتند. قبل از کاوش جنسیتی خود، که از قبل با شروع درمان درگیر آن بودند، در روابط مازوخیستی با دختران دیگر بودند و افسرده بودند. 

آنها در مورد کاری که جنسیتشان برایشان انجام می دهد، احساس تعارض می کردند. آنها نگران بودند که به مادرشان خیانت کنند. آنها همچنین نگران معنایی بودند که من از وحی آنها خواهم داشت. ما در مورد روشی صحبت کردیم که جنسیت همیشه برای مردم کار می کند. جنسیت آنها باعث تمایز بیشتر می شد. بیمار من نگران بود که من این را به عنوان مدرکی در نظر بگیرم که این معنای "واقعی"، خوانده شده دفاعی، جنسیت آنهاست. 

به وضوح ابعاد انتقالی در نگرانی آنها در مورد آنچه که من از این موضوع خواهم داشت وجود داشت. آنها مکرراً تجربیاتی از افراد مهم داشتند که ادعا می کردند در مورد تجربه خود گیج و گمراه هستند. احساس می‌کردم که اضطراب آن‌ها با گرایش‌های ذات‌گرایانه در تاریخ روانکاوی مرتبط است. روانکاوی گاه هنجارهای فرهنگی را به عنوان داده تقویت کرده و انحراف از آن هنجارها را آسیب شناسی خوانده است. گسترش کنونی امکانات جنسیتی چالشی مولد برای کمین رشته های ذات گرایانه در گفتمان روانکاوانه ارائه می کند.



نویسنده
کریستین فیورلا، روانپزشکی، MFT، یک روانکاو بزرگسال در مطب خصوصی در سانفرانسیسکو، کالیفرنیا است. او یک کاندیدای کودک و نوجوان در مرکز روانکاوی سانفرانسیسکو است و نماینده IPSO آمریکای شمالی در کمیته IPA در زمینه روانکاوی کودک و نوجوان است. 


 بازگشت به وبلاگ ذهن کودکان در خط آتش